نتایج جستجو برای عبارت :

-186- چندسال شد؟پنج‌ سال؟

وای وای وای الان انقد خوشحالم که باید حتما میومدم مینوشتم اینجا
یکی از بهترین خبرایی که میشد تو زندگیم بشنوم رو همین نیم ساعت پیش شنیدم.. چقد امید به زندگیم زیاد شد.. هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی همچین چیزی بخواد شدنی بشه،  لااقل فکر نمیکردم به دوره من قد بده..
 
هیچی راجبش الان نمینویسم،  فقط در این حد نوشتم که بعدا (قاعدتن چندسال دیگه) که بهش رسیدم برگردم به این پست و یادم بیاد امروز رو و بعد بشینم درموردش بنویسم :) 
این حس خوب بمونه اینجا، 
من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به
اولین بار ۱۶ سالگی‌ عاشق شدم،فکر میکنم عاشق شدم.دوران ِ اولین حرفهای
عاشقانه،اولین نگاه ها و تپش های پرشورِ عاشقانه و خیلی از اولین هایی که
انگارفقط مخصوص عشقِ .هرچقدر سنم بره بالا،ازدواج کنم،مادر بشم،غرقِ
کارکردن و شلوغی و رخوتِ روزمرگی بشم، فکرنکنم یادم بره اون روزها و حال
وهوای اون سالها رو.هنوز خیلی چیزا ازش یادم؛ لبخندش،نگاهش،طرز نشستن
وبرخاستن ‌و راه رفتنش‌.لحن صداش، صدای بمی داشت و خشن و نرم بود. تصاویرش
توی خیالم زنده اند .او
 *من با گرانی بنزین موافقم و دلیل های خودم رو دارم که دوتا شو این جا
می نویسم:
1-کم تر خودرو تو اتوبان ها و جاده ها حرکت می کنه و کمی آلودگی شهرهای
بزرگ کم تر می شه
2-از وسایل حمل و نقل عمومی بیشر طرفداری می شه و این باعث می شه
بهشون بیشتر رسیدگی کنند تا بتونند خدمت خوبی به مردم برسانند.
و....
و* با کار و روش اعتصاب گرها موافق نیستم، روششون و طرزکارشون
اون ها رو از هدف اصلیشون دور می کنه.
مثلاً با آتش زدن تعدادی اتوبوس واحد در اصفهان چه ضرری به
دولت
چندسال پیش دوران راهنمایی با یکی دوست شدم که از ساده بودنش خوشم می آمد این دوستی ادامه دار شد تا چندسال بعد دوران دبیرستان عاشق دوست برادرش شد یک حس دو طرفه اومدن خواستگاری مادرش گفت نه اون موقع هم پسره کار درست و حسابی نداشت یکسال بعد با یک پسر ثروتمند ازدواج کرد به حدی موقعیت پسره خوب بود که نمیفهمیدیم چطور باهم ازدواج کردن دو سه بار دوران عقد دیدمش مدام مینالید که زهرا ازدواج نکنیا دلیل حرفش رو نمی فهمیدم تا اینکه عروسیش شد دعوت شدم سال ا
پرسیدم چندسال گذشته؟ و به ساعت مچی م نگاه کردم. هرچی افتاد جلو پات ازش خواسته نساز. بذار احساساتت رو بیدار کنه. ولی درگیر نشو اونقد که نتونی فکر کنی. احساس های مربوط به خواستن رو دور بریز یعنی. بعد با باقی مونده هاش فکر کن. از فکر هات احساسات جدید تولید بشه. خلاصه که عزیزم، سعی کن یکم استعداد داشته باشی.
مجموعه ای از سوالات نهایی چندسال اخیر
 
فرآیندی که در آن با استفاده از نورخورشید مولکول های آلی ساخته میشود... نام دارد.
جواب / فتوسنتز
 
میانبرگ گیاهان دو لپه و تک لپه شامل یاخته های نرم آکنه یا سخت آکنه است؟
جواب /  نرم آکنه
 
کلروفیل بخش اعظم کدام نورها را جذب می کند؟
جواب / بنفش و آبی
ادامه مطلب
چندسال پیش چنین توییتی نوشتم: «تو خونه‌ی ما یک پنجره‌ی مخفی و سحرآمیز هست که مستقیم به امریکا، شهر San Andreas باز میشه. وقتهایی که خسته میشم میرم سواحل اونجا جت‌اسکی سواری میکنم. چندتا ماشین گرون قیمت هم میدزدم توی بِوِرلی‌هیلز ویراژ میدم و حین رانندگی با اسلحه اتوماتیکم آدم میکشم!»
ادامه مطلب
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه  جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها 
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن. 
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم. 
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بود تموم شد.
 دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...
کاش ...
من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.
امروز سرکلاس داشتم فک میکردم چرا دیگه نمینویسم؟! چی شد ک اینطوری شد؟!
ولی بازم خوبه ک اینجا هست. برا خودم. از 4 سال پیش میتونم تغییراتم رو حس کنم. روند تغییر مسیر فکریم حداقل برای خودم مشخصه. و خوبه ک از همه این تغییرات راضیم. هرچند از «من» قبلیم خیلی خوشم نمیاد اما میدونم اگه اون نبود، الان، این «من» هم نبود. 
همه کارها و افکار ریز و درشت زندگی گذشته م الانم رو ساخته و دیدن روند تغییرات کلیم تو این چهارسال، با آرشیو اینجا، بهم یاد میده چقدر همیش
سلام  بر همه گیمر هایی که دارن سایت ما رو می خونن
همه ما دوست داریم که اخبار بازی مورد علاقه مون رو علاوه بر اینکه چندسال از انتشار اون گذشته دنبال کنیم، یا شاید هم یک بازی رو تموم کردیم و دنبال سلاح ها و راز های مخفیش هستیم و حتی فهمیدین داستان و کلیت یک بازی ای که می خواهیم بخریم رو بدونیم و ...
این وبلاگ همونیه که می خواین! ما یعنی Kiavash‌و ،ehsan و alireza366 همیشه در تلاشیم بروز ترین اخبار برای شما پست کنیم
همراه AGN بمانید
هنوز هم!
چیه این استقلال که این‌قدر کلیشه‌ای و قوی می‌خوامش؟ چندسال باید صبر کنم برای داشتنش؟ چند تومن باید پول جمع کنم؟ چه‌قدر باید کار کنم؟ تا کجا باید برنامه‌ریزیش کنم؟ تا کی باید تصورش کنم؟
توی آینه به خودم خیره می‌شم و می‌گم «ترسویی. اگر نبودی خوراکش فقط یک کنکور نسبتا بد بود. رتبه دورقمی چه کمکی بهت کرد که این‌قدر براش حرص زدی؟!»
و نهایتا چی‌کار از دستمون برمیاد؟ توی آینه به خودمون لبخند می‌زنیم!! :)
 
پ.ن: من برای امشب عکسی ندارم!
یک سال و ده ماه گذشته امروز برای اولین بار دلم آروم گرفت انگار باید امروز آسانسور من رو یک طبقه دیگه پیاده میکرد باید امروز من بین طبقات گم میشدم تا به تو میرسیدم که مثل همیشه مثل این چندسال بایستی و نگاه کنی و دنبال چیزی باشی که دیگه نیست و من برسم نگاهت کنم و از هر دهگذر دیگری بی اعتناتر رد شوم و بعد بعد بعدش دلم‌آروم بگیره این بهای تمام رفتن هاست حالا تو رفتن من را نگاه کن.
چندسال پیش وقتی پدرم گفت عموت غوغا کرده که این کار نباید انجام بشه برای اولین بار با پدرم جدی صحبت کردم گفتم این کار انجام نمی شه ولی چیزی که عموهم میخواد اتفاق نمی یوفته چون من نمی خوام نمی خوام در موردش حرفی بزنید چون من این کار رو نمی کنم امشب وقتی آب میومد روی سرم این معما حل شد حل شد چرا آدمی که اینقدر بیرون گود ایستاده اینقدر ساکت و گاهی کمی جرآت میکنه و جلو میاد چطور میتونه منو درگیر کنه تمام این چندسال کنار ایستاده بود و نگاا میکرد و تن
یک عکس از چندسال پیش دیدم. آن زمان یک دانش آموز دبیرستانیِ شیفته شریعتی و دنبال حل کردن تناقض عبا و کراوات بودم، با همان مانیفست‌های اسلامی می‌خواستم یک جامعه "آزاد" راه بیندازم. روی یک کاغذ نوشته بودم " آرمان" و صاف چسبانده بودم بالای سرم. سال‌های بلوغ که چشمانم را دوربین کرده بود، برای دیدن آن کاغذ و نوشتهء روی آن مرا عقب و عقب‌تر کشاند، تا آن‌جا که امروز هر ندای وطن‌پرستانه‌ء دیگری را پس می‌زنم و جز نجات زندگیِ خودم و خدمت به خلقی، شا
حدود چهار ساله به خودم نگفتم ایول مریم خیلی خوب بودی!ذوق نکردم برای خودم...تو هیچی انتظار خودمو برآورده نکردم.الان پر از ترسم...تو شروع هر کاری میدونم اون چیزی که میخوام نمیشه و نصفه نیمه رها میشه یا به سختی تموم میشهتو نوشتن هم حتی اینجور شدم...حوصله ندارم مثل چندسال قبل اتقاقات رو با جزییات بنویسم و تحلیل کنمیک ماه دیگه باید برگردم خونه و هیچ برنامه ای ندارم که چجور زندگی کنم و میخوام چیکار کنم...راه زیاده ولی کی میره
قرارد شد درباره یه ریک و اتفاق هایی که این چندسال براش افتاده  بگم  تا چشم بهم بزنید سه گانه های Walking Dead شروع میش و میشون هم  از سریال خارج  میسه و تنها چند قسمت تو یه فصل دهم هیت و احتمالا میره که دنبال ریک بگرده  سرنوشت سریال برمیگرده  به این سه گانه  میتونه  حتی سریال  تموم  شه  و یا میتونه شخصیت هایی رو حذف کنه  یا شخصیت جدید اضافه کنه... احتمالا  ریک  کلن عوض شده باشه! شاید هم تو کما  بوده و حافظش رو  از دست داده باشه!  هر بلایی میتونه  سر ر
چندسال پیش شبهاکارم این شده بود که سرک بکشم ببینم وقتی همه ی اعضای خانواده به یک خواب عمیق فرومیرفتن،دفترخاطراتم رو بازمیکردم و شروع میکردم به نوشتن ازهمه چیزوهمه جا،ازارزوهاورویاهام تاحرفهاوداستانهاو خیالبافیهای واینده و....وبعدهم دفترخاطراتم رو جایی مخفی میکردم که مامان نتونه پیداکنه،حرف خاصی توش نبود امادلم نمیخواست کسی اوناروبخونه،به شدت روش حساس بودم حتی وقتی هم ازمهمونی به خونه برمیگشتیم سریع میپردم تواتاقم روببینم دقیقاسرجا
بسمه تعالی استاندار محترم استان هرمزگان باسلا م احترام وعرض خیرمقدم ازتشریف فرمایی جنابعالی به شهرستان بشاگردباستحضارعالی میرساندجاده مسیرروستاهای کارگنجی دستگرددرگاز گوروی که چندسال پیش روکش آسفالت انجام گرفت متاسفانه بعلت استفاده ازمصالح نامرغوب درحال تخریب شدن است وهمچنین چندین دهنه پل دراین مسیر درحال تخریب شدن میباشند  لذاخواهشمنداست ازمسیرفوق بازدیدبفرمایید ودستورات لازم رامبزول فرمائید / باتقدیم احترام  پنجشنبه غریب زاد
روایت اول
 دست‌کم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو می‌گم. همون‌سال‌ها، به‌شوق این‌که روز اولش می‌رم بینی‌مو عمل می‌کنم و کلاس رانندگی ثبت‌نام می‌کنم و بالاخره می‌رم توی دسته‌ی آدم‌بزرگا. چندسال بعدش به‌خیال این‌که بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه می‌برم؛ حساب‌بانکی مستقل خودمو دارم و می‌تونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنی‌م از هیجده‌سالگی فکر می‌کنم. توهم  کوه بلند و خوش‌منظره‌ای که دقیقن امروز فت
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل 
گفت که مدتی است،درجامیزنم وتغییرمثبت و رو به رشدی در زندگی ام اتفاق نیافتاده ،میترسید که جادو کرده باشند...
به او اطمینان دادم که چیزی به عنوان دعا و جادو وجود ندارد
 آیه قرآن را برایش خواندم 
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ وَإِذَآ أَر
با یه فشار کوچیک عصبی ، پاهام بی جون میشه ..احساس می کنم خالی میشه و نمی تونم بلند شم ...تو این چندسال دردهای عجیبی تجربه کردم ..فک ام میگرفت ...دستم درد می گرفت ..پلکم میزد و ....ولی هیشکی خبر نداره و نمیبینه روح ام چی شد !
کامنت خصوصی بلند بالای بدون اسم و نشونه و راه ارتباطی میزارید که نصیحت کنید ...اینجا من خودمم ..همین قدر ساده ..سیاه و سفید ..رنگی نیستم !
پ ن :سریال همگناه دوست دارم .
هی می خواهم بنویس ام ...اما ...انگار کلمه ها محدود شدن 
غیر قابل انکار
سلام
تو فکر بودم که به مناسبت نیمه شعبان چه مطلبی رو قرار بدم.که خداروشکر به متن زیر برخوردم.
حرف هاش حرفای دل منه،منی که واقعا توی این سال ها نفهمیدم انتظار یعنی چی؟
متن زیر برای چندسال پیشه و الان تعداد سال های غیبت امام بیشتر هم شده ولی من هنوز همون آدمم.
 
                   
ادامه مطلب
با تلاش روز افزون خودروسازان فرانسوی
و پیشرفت زیاد آن‌ها در چندسال اخیر حالا فروششان افزایش یافته و توانسته
اند که رقبای خارجی را کنار بزنند و سهم عمده بازار فرانسه را به خود
اختصاص دهند .به تازگی فهرستی از خودروهای
پرفروش فرانسه منتشر شده که نشان می‌دهد خودروسازنی مثل نیسان با کاهش
فروش بسیار شدیدی رو به ‌رو شده‌اند و شرکت‌هایی مانند ولوو توانسته‌اند
سهم خود را از این بازار افزایش دهند.
ادامه مطلب
بابام همیشه بهم میگه،دخترا،میوه ی زودرسِ باغِ پدر هستن و با یه لبخند به من نگاه میکنه....لبخندش معنی چقدرررر زودبزرگ شدی دخترم رو میده...
من کلاا از بچگی عادتمه که همیشه موقع خواب پدر و مادرم رو میبوسم و میخوابم.....یعنی الانم که هروقت ایران میرم،همیشه اینکارو انجام میدم و بهترین حس دنیاس وقتی دوتا از بهترین نعمتهای خدارو هر روز حداقل یکبار ببوسی
حالا که دوسالیه ایران نیستم،حتی گاهی تو خونه میرم کنارشون میشینم و بغلشون میکنم و ذخیره میکنم ای
دوستی داشتم، سرد بود، با من شاید کمتر، اما با زندگی سرد بود، نفرت در کلامش ریشه دوانده بود. زندگی برایش عذاب بود(در کلامش چنین می‌نمود) پس از چند سال، مقابل تمام عقایدش قرار گرفته بود.
پس از چندسال دوستی، فهمیدم از او پیروی کرده‌ام. راه رفتنش را نفهمیدم، راه رفتن خودم هم یادم رفت. شدم موجودی بی‌شکل! در اوج بی‌شکلیم فهمیدم سال‌هاست دچار تقلیدم؛ جدا شدم از هرکه برایم کبریا داشت. بت‌شکنی کردم.
همان دوست، بیان را مبتذل و روزنوشته‌هایش را ابتذ
خب، توپستای قبلیمم گفتم. می‌خوام از این به بعد، یه‌سری قانون‌های سفت و سخت‌تر و محکم‌تری برای خودم بذارم که با یه هل دادن کسی، اینجوری پرت نشم روی زمین. فقط و فقط و فقط برای خودِ الان و خودِ چندسال بعدم، که بهشون مدیونم. مدیونم، چون هر اتفاقیم که بیفته، اگر اشتباه کنم، اگر قضاوت بشم، اگر با کله بخورم زمین و اگر دیگران تصمیم بگیرن منو از زندگیشون حذف کنن، تنها کسی که توی این ماجراها کنارم میمونه، خودمم. خانواده و دوست و آشنا، یه‌جایی آدمو و
اسمش میاد، دیدارش پیش میاد، سرم درد می‌گیره
حالم بد می‌شه
روزگار با وریذن کمترین نسیمی از جانب او بد می چرخه
بد کرد
خیلی بد کرد
ولی دور دور او بود
باعث ایجاد یه ضربه ی نوسان دهنده ی دیر میرا شونده بود ضربه ی شومی که زد...
اونقدر بد کرده که بعد چندسال هنوز یاد بدبینی و بدجنسی ش حالم رو بهم می زنه
باید ازش بگذرم، چاره ای جز اینکه سینه را چون سینه ها هفت آب شویم از کینه ها ندارم، منتهی برای اون روزها و این روزها، اولین مواجهه ی جدی با این حجم از بدی
ما کاشونیا، کلا با شربت بیدمشک زنده ایم!
یعنی اگه یه ماه رمضون شربت بیدمشک نباشه که بخوریم، خشک میشیم و ترک برمیداریم از کم آبی! همینم هست که انقدر اعصابامون آرومه! (الکی)
تازگیا یه عرق بیدمشک خریدیم، مزه ی آبِ قورباغه خسته توی مرداب میده! سحر که باهاش شربت درست کردم، یک آن، کاخ آرزوهام فروریخت!
 یاد دوتا مطلب افتادم:
اول یاد یه خاطره در چندسال پیش، زمانی که مادربزرگِ شوهر خواهرم به رحمت خدا رفته بود و ما برای مراسمش رفتیم روستا. پسرِ مرحومه (ک
عکسای حدود شش ماهگی علی رو که نگاه میکردم، به خودم گفتم چرا اون موقع به اندازه ی کافی لُپ های آلوچه ایش رو نخوردم!! 
آخه چی شد که من اون دست و پاها و لُپای گوشتالو رو گازگاز نکردم؟؟!
خوب که فکر کردم یادم اومد که اون موقع تنها دغدغه م بزرگتر شدن پسرم و دراومدن دندوناش بود، و وقتی دندوناش دراومد، دیگه اون لپا هم آب شد... 
انتظار بزرگ شدنش رو میکشیدم، درحالیکه هیچ لذتی از کوچک بودنش نبردم!
مثل همین الان...
 گاهی فکر میکنم در چندسال آینده دلم برای هم
همه ی شما میدانید که اساس فعالیت های همه وبمسترها جذب بازدیدکننده و نمایش تبلیغات اثر گذار و درآمدزا میباشد. در وبسایتهای کوتاه کننده لینک نیز علاوه بر خدمات رایگان میتوانید با نمایش آگهی در لینکهای خود درآمد کسب نمایید.کوتاه کننده های لینک بسیاری وجود دارند که نمیتوان به همه آنها اعتماد نمود چراکه مشخص نخواهد بود لینکهای کوتاه شده شما تا چندسال معتبر خواهند بود و ممکن است به علت مسائل مالی یا... وبسایت از دسترس خارج شود و شما مجبور به تغیی
درست وقتیکه فکر میکردم همه چی تموم شده دیگه بهش فکر نمیکنم و در واقع ایول چقدر خوبه عاشق نبودن اسیر نبودن و ... دیشب خوابشو دیدم!! ولی یه فرقی بود بین این خواب با خواب های قبلی! قبلا که خوابشو میدیدم همه چی خوب بود عین قبلنا انگار ناخودآگاهم نپذیرفته بود نبودنش رو ولی دیشب واقعیتو خواب دیدم همونجوری که هست همونجوری که باید ببینم :) چندوقت پیشا یه متنی رو خوندم از کسیکه چندسال پیش دقیقا تو نقطه ای بوده که من الان هستم و دقیقا اونم همین مراحلو گذر
مرحله اول گذشت..
حدیث کسا گذاشتم با صدای بلند توی خونه پخش بشه. تا شیطون رو بیرون کنم. ملائک بیان خونه مون. خداروشکر جواب داد..
از معجزه ی حدیث کسا تو گرفتاری های زندگی غافل نشید..
و اما..
حس میکنم وارد یه چالش بزرگ شدیم!
از اون هایی که پای مرگ و زندگی درمیونه..
البته.. تجربه ثابت کرده اتفاقات قبلی هم برام در حد همین چالش بزرگ و سخت بوده.. اما گذشته :)
و زندگی در کل صحنه ی مبارزه ست!
باید برای نگه داشتن خوبی ها و از بین بردن بدی ها با خودت و بقیه بجنگی!
هم
در 21 سالگی،وقتی شیراز بودیم،یروز رفتیم تیغ خریدیم و وایسادیم توی حموم و "میم 2" و "ر" همه ی موهامو زدن،با قیچی و تیغ.دوساعت درگیرش بودیم.و حالا از نتیجه راضی ایم.البته مقنعه سرکردن سخته خیلی برام ولی کنار میام."میم2" هی به سرم نگاه میکنه، هی با یه نگاه اندوه باری میگه موهاتو دوست داشتمنمیدونم چجوری دلشو داشت 2 ساعت وایساد برام تیغشون زد.
پ.ن:یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و ریسک کچل بودن به معنای واقعی رو پذیرفتم.همونجوری که چندسال پیش یکبار
در 21 سالگی،وقتی شیراز بودیم،یروز رفتیم تیغ خریدیم و وایسادیم توی حموم و "میم 2" و "ر" همه ی موهامو زدن،با قیچی و تیغ.دوساعت درگیرش بودیم.و حالا از نتیجه راضی ایم.البته مقنعه سرکردن سخته خیلی برام ولی کنار میام."میم2" هی به سرم نگاه میکنه، هی با یه نگاه اندوه باری میگه موهاتو دوست داشتمنمیدونم چجوری دلشو داشت 2 ساعت وایساد برام تیغشون زد.
پ.ن:یکبار برای همیشه شجاعت به خرج دادم و ریسک کچا بودن به معنای واقعی رو پذیرفتم.همونجوری که چندسال پیش یکبار
سلام :)
از اونجایی که منم دعوت شدم به چالش  پس :
《 سلام ریحانه‌ی عزیزم 
این نامه از آینده بدست تو رسیده، آینده‌ای که تو با انتخاب‌هات ساختیش
ازت میخوام خیلی جدی و زودتر به کار هنری مشغول شی.
 
بهت نمیگم سالهای آخر تحصیلتم مثل قبل درس بخون چون همون نخوندنه بهتره :)) ولی به جاش یه کار درست و هدفمند رو پیش ببر که چندسال دیگه نتیجه اش رو ببینی
 
و اخرین حرفم اینکه این ازدواج راه خیلی دشواری داره، فکر نکن همه چی با رسیدن درست میشه
 
عاقبتت بخیر❤》
سلام :)
از اونجایی که منم دعوت شدم به چالش  پس :
《 سلام ریحانه‌ی عزیزم 
این نامه از آینده بدست تو رسیده، آینده‌ای که تو با انتخاب‌هات ساختیش
ازت میخوام خیلی جدی و زودتر به کار هنری مشغول شی.
 
بهت نمیگم سالهای آخر تحصیلتم مثل قبل درس بخون چون همون نخوندنه بهتره :)) ولی به جاش یه کار درست و هدفمند رو پیش ببر که چندسال دیگه نتیجه اش رو ببینی
 
و اخرین حرفم اینکه این ازدواج راه خیلی دشواری داره، فکر نکن همه چی با رسیدن درست میشه
 
عاقبتت بخیر❤》
خب، توپستای قبلیمم گفتم. می‌خوام از این به بعد، یه‌سری قانون‌های سفت و سخت‌تر و محکم‌تری برای خودم بذارم که با یه هل دادن کسی، اینجوری پرت نشم روی زمین. فقط و فقط و فقط برای خودِ الان و خودِ چندسال بعدم، که بهشون مدیونم. مدیونم، چون هر اتفاقیم که بیفته، اگر اشتباه کنم، اگر قضاوت بشم، اگر با کله بخورم زمین و اگر دیگران تصمیم بگیرن منو از زندگیشون حذف کنن، تنها کسی که توی این ماجراها کنارم میمونه، خودمم. خانواده و دوست و آشنا، یه‌جایی آدمو و
اون اوایل که تلگرام رو نصب کرده بودم،
بعد چت کردن به طرف میگفتم با اجازه چت ها رو پاک میکنم:|
تا بالاخره یکی توجیهم کرد که اون پیاما فقط برا خودت پاک میشن چرا از من اجازه میگیری؟ D:
بعد از چندسال الان این امکان به تلگرام اضافه شد
از همین تریبون میخوام اعلام کنم که جناب پاول دورف من حق ایده ـم رو میخوام
پ.ن: انصافا امکان مزخرفیه:|
دیدین توی تاریخ می‌نویسن که مثلاً پادشاهان قاجار، هر کدوم میانگین 25 سال حکومت کردن؟ هر کی چندسال بالا و پایین، بالاخره توی همین حول‌وحوش فرمانروایی کرده... (غیر از ناصرالدین شاه که گویا بالای نیم قرن پادشاه بوده)من حساب کردم توی دوازده سالی که در بازار کار کشور مشغول به کارم (نکته: اگه بیمه داشتم ده - دوازده سال دیگه بازنشسته می‌شدم!) میانگین هر سه سال شغلمو عوض کردم. اون دو سه سال اول که به تجربه‌اندوزی توی مطبوعات گذشت، بعد سه سال تمام در خ
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
هیچوقت، به زندگی هیچکس غبطه نخور...
تو نمیدونی اون چه سختی هایی رو توی زندگی از سر گذرونده
نمیدونی چه شبایی رو با اشک به صبح رسونده
نمیدونی چه لحظاتی رو ترسیده، یا چه سالهایی رو تنها مونده
شاید اون عادت نداره از رنج هاش برای کسی بگه
شاید اگه تو جای اون بودی، اونه مه رنج و غصه رو طاقت نمی آوردی...
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن...

وقتی دوستی رو که فک میکردم از خوشبخت ترین آدمای کره زمینه بعد از چندسال تو خیابون دیدم، چنا
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
ازم می پرسن رفت؟
دلت تنگ شده؟
حالا الان ناراحتی؟
اونی که رفته دیگه رفته .
فک کن که اونجا خوشحالتره. 
 
ناراحتم؟ دلتنگم؟ هیچ کدام. حتی خوشحالم. به خودم می‌آیم و می بینم دارم بلند بلند می خندم. حقیقت اینست که تکه تکه شده ام. یک تکه مانده سر کوچه سهیل و هنوز می دود. یکی دیگر جلوی شهرکتاب فرشته آرزو می کند هیچ اسنپی گیرش نیاید دیگری توی پارکینگ سفت تو را که بی وقفه در گوشم می گویی نرو را در آغوش گرفته و می گوید من اینجام مامان جان هیچ جا نمیرم. می مو
به نام خدا
==========
راحت نشین
خرید صندلی های راحت نشین هومپک
دارای کیفیت صادراتی
اگر خواستار صندلی راحت نشینی هستید که بعد از چندسال شکسته نشود و اگر هم بدنه اش شکست، بتوانید آن را مرجوع نمایید ، 
پس صندلی راحت نشین هومپک را خریداری نمایید.
Email:  HomePack98@Gmail.com
Phone:  0933.4444.724
«تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی، هر حدسی از واکنشت اشتباهه»هزار بار اینو بهم گفته بود و هزار بار باورش نکرده بودم. پیش‌بینی می‌کردم تصمیماتم رو و فکر می‌کردم تو اون موقعیت یادم می‌مونه انتخاب این لحظه رو. سالها با این باور و این سیستم گدروندم و موقعیت‌های کوچکی که تصمیم‌های متفاوتی از اونچه قبلش فکر کرده بودم گرفتم رو زیر سیبیلی رد می‌کردم. تا اینکه این حرفش چند وقت پیش تو یه تصمیم مهم بهم ثابت شد.قبل از نتایج کنکور، مطمئن بودم اون چیزی ک
در طول این چندسال فراز و فرود‌های زیادی را همراهم گذرانده، شب‌هایی همراهم گریسته، صبح‌هایی با لبخندم خندیده و عصرهایی خسته و دلگیر به غروب غم‌انگیز خلیج چشم دوخته است ؛ غر و نق‌هایم از گرمای تابستان را شنیده و لذت عصرهای پاییز و شب‌های زمستان را هم‌پایم چشیده!
از نوشته‌های خامِ خامِ خام تا خامِ خامِ امروز ، از پرشین تا بلاگفا و بیان ؛ رفیق همیشگی شاید پیراهنش را تعویض کرده اما رفاقتش همچنان محکم باقیست ...
سرت سلامت و نفس‌های سردت گرم
مسلما آهنگی مثل جنتلمن سلیقه مثل منی نیست که محتوای آهنگ برام مهمتر از هر فاکتور دیگری هست
ولی این که چطور به اینجا رسیدیم مهمه
فیلمای همون دوران طاغوت نشون میده که بچه مدرسه ای ها خیلی هماهنگ  و با همه وجودشان ایران ای مرز پرگهر میخوانند
وقتی میدون ندیم به موسیقی اصیل
وقتی بخواهیم چیزی رو که با سرشت آدمها عجین هست ازشون دریغ کنیم
نتیجه ش بهتر از این نمیشه اگر بدتر نشه
این تازه اولشه
یکی از دانشجوهای دکترای ما مدیر مدرسه س. تو یک جشنی تو مدرس
من تلاش کردم تو این خونه واسه تولد ارزش قائل شن اونوقت تنها چیزی که گیرم اومد این بود که فقط از طرف خواهرم اونم یواشکی کادو میگرفتم با یه تبریک خشک و خالی نه کیکی نه عکسی و نه هییییچ چیز دیگری بقیه ام اصلا تو باغ نیستن اون روز از سال. 
حالا برای بقیه هدیه میگیرن 3 ساعت کادو میکنن جاساز میکنن نبینه، کیک میخرن از بهترین قنادی شهر، دنبال فرصتن سورپرایزشون کنن، حتما باید پاشیم بزک دوزک کنیم تو عکسشون باشیم وگرنه نفرین والدین دست از سرمون برنمیدار
این روزا حالم یه جوریه..جوری که نمیدونم باید خوشال باشم یا غمگین.. امیدوار باشم یا پر از یأس..نمیدونم..چشم بدوزم به یه آینده روشن..یا مبهم..بعد از گذشت این چندسال ، انکار زندگیم تازه داره شکل میگیره..انگار که همون دختر بچه ی عاشق تحقیق و پژوهش داره دوباره خودشو نشون میده..اما میترسه..درست مثل یه ماهی کوچولو که یه مدت از دریا دور بوده ، و حالا این دریای بزرگ براش یه دنیای نامعلوم و پر از شکه...
تا آخر مرداد باید دیتا ها مو دسته بندی کنم و هر چه سریعتر
من الان فهمیدم که ترایپوفوبیا دارم. (Trypophobia)
نکته جالب اینجاست که این ترس رو من از بچگی داشتم و حتی فکرشم نمیکردم که این ترس های به ظاهر بی ربط همشون بهم مربوط باشن!
وقتی بچه بودم تو حموم موهام رو که میشستم و یک دسته از موهام رو نگاه میکردم، میدیدم شبیه حفره حفره شدن و واقعااااا میترسیدم
چندسال پیش ها، حدودا سال ۹۲ بود که دوستم یک ایمیلی برام فرستاد در مورد اینکه لباس زیر رو وقتی میگیرین اول بشورینش بعد استفاده کنین. چون یک زنی تو امریکا یک کرم
خب راستش جواب این سوال که من کی هستم رو به دوصورت میشه داد:
اول اینکه من مطهره حسینی هستم یک دانشجوی دندانپزشکی و این وبلاگ جدید منه!
و دوم من حتی خودم هم هنوز دقیق نمیدونم کی هستم فقط میدونم روحی هستم درقالب موجودی به نام انسان وسط هفت میلیارد و خرده ای انسان دیگه روی کُره ای وسط میلیاردها کُره ی دیگه!
الان که ساعت هشت و هجده دقیقه ی شبه و امروز جمعه بیست و پنجم بهمن ماه سال نود و هشته،من برای اولین بار توی زندگیم تصمیم گرفتم یک وبلاگ بزنم و
طلای بدون اجرت در شیراز
تا حالا شده دنبال طلای بدون اجرت در شیراز باشید؟ هدف تیم سارجو از مطلب زیر معرفی طلای بدون اجرت در شیراز و نکات مهم هنگام خرید طلای بدون اجرت است. تا همین چندسال قبل خرید طلا، نوعی سرمایه‌گذاری دلنشین بود که هم می‌توانستی هر لحظه از این سرمایه استفاده کنی و هم آن را برای روز مبادا کنار بگذارید. خرید و فروش طلای دست دوم در شیراز بسیار رایج هست که اکثرا براین باور هستند که طلای دست دوم باید آب شود.
 
تمام مادی های اصفهان پر از آب شده. این بارندگی ها علی رغم تمام خرابی هایی که برای دیگران داشت برای ما برکت و پرآبی داشت. چندسال پیش که مادی ها پرآب بود تمام بچه ها شنا میکردند. اما امروز، بعد از سالها که آب اومده انگار بچه ها عوض شدند، یا اون قدیمی ها بزرگ شدند و دیگه خجالت میکشن لخت بشن و بپرن تو آب شنا کنن!
این آب مادی خیلی خوبه!
زمین آقاجون که تو پست های قبل توضیح داده بودم توسط دو نفر غصب شده. زمین ها قباله ای هست و هرکس رسیده متر گذاشته پای زم
.برره یک مناسکی برای خواست‌گاری داشت: دومادکشون و خواست‌گارزنون و عروس‌قاپون و...! آن‌که طنز بود ولی در گذشته هم چیز عجیبی نبود چندسال شخم زدن با گاو زمین‌های پدرزن را و چوپانی و سنگ آوردن از کوه برای خانه ساختن و ده‌ها کار طاقت‌فرسای دیگر فقط به حرمت و احترام این‌که دختری از خانواده‌ای گرفته شده. و در قصه‌های قرآنی شرط چوپانی هشت‌ساله‌ی شعیب برای موسی. ام‌روزه اما دختر چنان بی‌ارج و قیمت کرده خودش را که پسر حتی به خودش زحمت نمی‌دهد ک
1. هنوز ناراحتم که وبلاگ قبلیم رو زدم تعطیلش کردم و جایی که چندسال خاطره می‌نوشتم رو بستم. کاش آدما دست بردارن از قضاوتای بی‌مورد و کاش دست بردارن از اینکه اون موضوع رو بی‌اهمیت جلوه بدن. ینی من مجبور شدم به‌خاطر قضاوتا و حرفا وبلاگمو ببندم و عمیقاً احساس ناامنی می‌کنم. نوشته‌های من توی وبلاگ، از عمیق‌ترین فکرام که معمولاً هم توی واقعیت به کسی نمیگم هستن. شاید نهایتاً به یک‌نفر می‌گفتم. و بعد از اون اتفاق، دیگه مطلقاً به کسی نمیگم. حس قض
چند روز پیش بعد از کلی جنجال تو محل کارم رفتم ی گوشه نشستم و به تنها چیزی که فکر میکردم این بود : من اینجا چه غلطی میکنم...!!!
به خودم میگفتم یعنی چندسال دیگه باید توی این جماعت بی سواد و بی مسئولیت روزی 8 ساعت از زندگیم رو سپری کنم. چقدر این جماعت بی شعور تأثیر بدی روم گذاشته بودند. از اونجایی که جدا شدن از این سیستم فعلا عقلانی نبود تصمیم گرفتم بیشتر قاطعیت به خرج بدم. تمام رنج های این چند ساله رو توی اولین جلسه سر بی عرضه ترین مسئول سازمان خالی کر
مسلما آهنگی مثل جنتلمن سلیقه مثل منی نیست که محتوای آهنگ برام مهمتر از هر فاکتور دیگری هست
ولی این که چطور به اینجا رسیدیم مهمه
فیلمای همون دوران طاغوت نشون میده که بچه مدرسه ای ها خیلی هماهنگ  و با همه وجودشان ایران ای مرز پرگهر میخوانند
وقتی میدون ندیم به موسیقی اصیل
وقتی بخواهیم چیزی رو که با سرشت آدمها عجین هست ازشون دریغ کنیم
نتیجه ش بهتر از این نمیشه اگر بدتر نشه
این تازه اولشه
یکی از دانشجوهای دکترای ما مدیر مدرسه س. تو یک جشنی تو مدرس
این شب های سرد ومثلا انقلابی
بابا میگه اقای (اسمش یادم نیست) چندسال پیش گفته ما دیگه جنگ نداریم فقط انقلاب پابرهنه هارا داریم.... وانقلابشون داره شروع میشه. 
(انقلاب پابرهنه ها) ترکیبشا دوست دارم:) 
و در این ساعتِ سرد که زمینبوی غبار انسان می‌دهد و دلگیر است بسیاربر آنم تا بر هر دری بکوبمو از کسی که نمی‌دانم کیست بخشش بخواهم و همین جا در تنور دلم برایش تکه نان برشته‌ای بپزم 
سزار بایخو 
 
شروع دوران پسا شرقی
میخاستم یه قسمت از کتاب دختری با گ
هرکسی برای خودش چارچوب هایی داره و این چارچوب ها براش مهمه!
یکی از مهمترین چارچوب ها برای من صمیمیت با جنس مخالفِ
هیچوقت دلم نمیخواد با یه اقا صمیمی بشم!!!
نه اینکه قربون صدقش برم! اینکه من و جای شما تو صدا کنه از نظر من احساس راحتی میکنه! هیچوقت هیچ مذکری و تو صدا نزدم!!!! همیشه خیلی محترمانه صحبت کردم و این توقع رو هم دارم که مثل خودم باهام برخورد کنه!
و نقض این قانون و بی احترامی به خودم میدونم
با برادرشوهرم تو یه خونه زندگی میکردیم و الان هم تق
مامان تنها کسیه که با دلش نگرانته. همون که به خاطرش خیلی کارها رو انجام نمی دی چون می دونی حتی اگه هیچی ندونه همه چی رو می فهمه (با دلش) و تو دلت نمیخواد ناامیدش کنی. نمیخوای تصویر معصومی که از تو داره خراب کنی. دوست داری اون یه نفر که با دلش نگاهت می کنه فکر کنه تو هنوز خوبی!
مامان بودن فقط برای کسی که ما رو به دنیا آورده نیست یا حتی برای همه زن هایی که بچه به دنیا آوردن هم نیست. حتی فقط برای زن ها نیست. مامان بودن خودش یه مفهومه. یه مامان همیشه به ب
رابرت مکی در کتاب «داستان» می‌گوید: «داستان خوب» یعنی داستانی که ارزش تعریف کردن داشته باشد و دنیا بخواهد گوش کند. بعد می‌نویسد: باید هنرمند باشید و وقایع را به نحوی که تاکنون به ذهن کسی خطور نکرده کنار هم بچینید. سپس توصیه‌هایی می‌کند و در انتها می‌گوید: «و مقدار زیادی عشق». این نسخه‌ را می‌شود تعمیم داد به همه شئونات زندگی. «خوب بودن» در هرجای زندگی در هر جای این دنیا، «مقدار زیادی عشق» می‌خواهد. برای پیدا کردنِ این مقدار، معلوم نیست چ
قسمت های زیادی را از دست داده ام. مخصوصا دلم برای آن قسمتی تنگ می شود که خیلی مهربان بودم و برای هرچیز کوچکی خیلی تشکر می کردم. واکنش هایم خیلی محدود شده اند. همیشه یا دهانم باز است یا تهش خنده تک لحظه ای میکنم و دوباره سریع همه چیز بر می گردد سر جای خودش. برای تیتراژ فیلم ها و خنکی یک ثانیه ایِ بین بیرون آمدن از حمام و لباس پوشیدن احترام زیادی قائلم. دارم سعی میکنم زخم های گذشته را با غلتیدن روی فرش ها تسکین بدهم. گل های روی فرش این کار را برایم م
همین چندروز پیش یک میز و سه صندلی گذاشتم توی اتاقم. روی یکی از صندلی‌ها خودم نشستم، روی یکی دلم را نشاندم، و روی دیگری عقلم را. نشستیم و ساعت‌ها حرف زدیم؛ از زندگی، از عشق، از منطق، از اهدافمان، آرمان‌هایمان و از هر در دیگری که فکرش را بکنید. میان صحبت‌هایمان، گاهی دل خشمگین می‌شد، گاهی عقل دندان‌قروچه می‌گرفت، گاهی دل بغض می‌کرد، گاهی عقل آه از نهادش برمی‌خاست. سعی می‌کردم آرام باشم و آن‌ها را هم به آرامش دعوت کنم. به‌هرحال تصمیم‌گی
یک احساس عجیبی دارم این روزا. احساس «انجماد حافظه». این‌که چندسال گذشته برای شخص خودم خیلی دور به‌نظر نمی‌رسه و انگار تمام ۹ سال گذشته، سرجمع یک‌سال پیش اتفاق‌افتاده‌باشند، ولی گذر زمان توی حافظه‌م نمود پیدا می‌کنه‌. مثلاً اون آرایه‌های ادبیات ُ وقتی می‌خوام الان توی شعرها پیداشون کنم، اسم‌شون ُ یادم نمی‌یاد. می‌دونم که هستند یا بودند، اثرشون روی مغزم حک‌شده و خودشون محو شده‌ن. یک‌هفته‌ پیش می‌خواستم گهواره‌‌ی گربه رو برای ه.
سلام
بالاخره! خب من این وبلاگ رو ساختم چون به محلی نیاز داشتم تا مسائلی که تمام روز ذهنم رو درگیر میکنن منسجم کنم و با مخاطبم در میون بذارم. این روزها که اینستاگرام و تلگرام هستند وبلاگ نویسی طرفدار چندانی نداره ولی من وبلاگ رو انتخاب کردم چون شخصاً راحت ترم و به قول معروف حس نوستالژیکی به آدم میده  قرار نیست این وبلاگ رو این طرف و اون طرف معرفی کنم ترجیح میدم مخاطب خودش اینجا رو پیدا کنه حتی اگه تعداد زیادی هم نباشن. والا که اون گشتی که به ام
جفت گوشام از شدت اهنگ های راکی که امروز با هندزفری گوش دادم درد میکنه. پشیمونم البته ولی خداروشکر اهنگهاش کلی انرژی ازم خالی کرد.امروز تقریبا میشه گفت درس نخوندم .ناراحت نیستم ومیدونم فرداجبرانش میکنم .من یه امروز رو احتیاج داشتم درس نخونم  و انرژی تخلیه کنم.
الانم درحالی که بدنم از بالاپایین پریدن های امروزم درد میکنه روی تختم ولو شدم تا یه ذره سریال پزشکی مورد علاقمو ببینم. 
راستش من اولین بار "کرونا " روتوی این سریال (دکتر کیم فصل1) شنیده ب
پیرها به خودی خود خسته‌کننده هستند و مامان‌بزرگه، برعکس بابابزرگم که پیرمرد خوش‌‌محضر و قابل تحملیه، از اون پیرزناست که به شکل ایکستریمی روی اعصابه. این رو نه فقط من که بچه‌هاش هم تأیید می‌کنند. چندسالی هست که به من به جای «تو» می‌گه «شما»، به جای «خودت» می‌گه «خودتون» و به طور کلی موقع صحبت کردن احترام بی‌معنایی می‌ذاره و به طور کلی مصاحبت باهاش حوصله‌ی من رو‌ سر می‌بره و به طور کلی فقط چندماه یه بار هم رو می‌بینیم.‌
 چند سال پیش ی
پیرها به خودی خود خسته‌کننده هستند و مامان‌بزرگه، برعکس بابابزرگم که پیرمرد خوش‌‌محضر و قابل تحملیه، از اون پیرزناست که به شکل ایکستریمی روی اعصابه. این رو نه فقط من که بچه‌هاش هم تأیید می‌کنند. چندسالی هست که به من به جای «تو» می‌گه «شما»، به جای «خودت» می‌گه «خودتون» و به طور کلی موقع صحبت کردن احترام بی‌معنایی می‌ذاره و به طور کلی مصاحبت باهاش حوصله‌ی من رو‌ سر می‌بره و به طور کلی فقط چندماه یه بار هم رو می‌بینیم.‌
 چند سال پیش ی
از اول مرداد تصمیم گرفتم کارای روزمرمو تو دفترچه بنویسم.البته از همونزمان یه گیم نت هم افتتاح کردن و ما پای ثابت اونجا بودیم تا اینکه بدستور فرمانده تیپ فقط ساعت غیراداری میشد رفت که برای ما میشد غروب :|
راستی تیراندازی هم رفتم.ولی خب نمره ی ضعیفی گرفتم :))خداروشکر فقط یکیش خورد به هدف.
از بین همه ی افسرای گردان یه افسر اصفهونیه که عالیه اخلاقش رفتارش و حرف زدنش و البته جدیتش در نظامی گری.
از همون روزا تمرینات رژه مون برای 31 شهرور شروع شد. وای ا
بهم میگه اسم پسرم رو میزارم امیر حسین به نظرت خوبه میگم اره قشنگه میگه یکی رو دوست داشتم اسمش امیرحسین بود اومدن خواستگاری پدرم بهم نگفت یک سال بعد فهمیدم که خیلی دیر شده بود یکبار دیگه دیدمش ختم پدربزرگم اومده بود خیلی تغییر کرده بود خیلی گذشته ولی هنوز توی نگاهش چیزی بود که چندسال پیش بود توی نگاه منم همون بودولی سرم رو انداختم پایین نخواستم بعد این همه سال وقتی همه چیز از بین رفته دوباره جون بدم به یه گل پژمرده گذاشتم .
میدونی هفت سال گذشت
باوجود اینکه زندگی‌ام داره بصورت نرمال میگذره، اما یه مسایلی از قدیم و همان بچگی و نوجوانی درمن بوده‌ان، چیزی مثل نگران بودن واسه بقیه و طبعا عزیزان! همیشه غصه اینا منو لاغر میکرد، بی‌اشتها می‌شدم، آرامش‌م سلب می‌شد و خلاصه مسئله بشکلی درمی‌آمد که همون آرامش و راحتی خیال ازم تقریبا گرفته!
از فقر و اعتیاد عزیزان بگیر تا باقی مسایلی که عمومی‌تر و خصوصی‌تر بودن! خلاصه این فکر بقیه بود که همیشه یه چی توی سر من می‌انداخت. ولی من هیچ وقت واس
چندسال پیش یه کلیپ کوتاهی از چندتا خانم مسن پخش شد که به شدت دوستش داشتم.
یه جا میگفتن:
جوون های امروزی به جای "بودن"، همه اش مشغول "انجام دادن" هستن. درحالی که بودن (Being) خیلی مهمتر از (Doing) انجام دادن هستش. آدمای این روزا وقت "بودن" ندارن، چون سرشون با هزار تا کار ریز و درشتی که باید انجام بدن و ممکنه واقعا ارزشی هم نداشته باشه، گرمه...
"بودن" یادشون رفته و فقط "انجام دادن" براشون مونده...
 
راستش خیلی سعی کردم که بیشتر توی حالت "بودن" سر کنم تا " انجام
اوایل امسال بود (30 خرداد ماه) اعضای شورای شهر با دعوت و اعلام همکاری برخی جوانان شهر تصمیم گرفتند که از نظرات جوانان در مدیریت شهری استفاده کنند و به عنوان بازویی برای آنها باشند. بنده در حوزه فرهنگی و مسائل شهری چند نکته را گفتم که یکی از انها نداشتن یک رسانه قوی در شهر و شهرستان بود. مردم دولت اباد و در کل برخوار یک بلندگو قوی ندارند یک روزنامه، هفته نامه،ماهنامه،گاهنامه ، سایت خبری و... متاسفانه نداریم و همین باعث شده که طی سالیان متمادی حق
 چسب ایزوگام و آسفالت فروش نصب اجرا در تهران: پس از گذشت چندسال از آسفالت یا ایزوگام ،  آنها فرسوده می شوند بدلیل اینکه قیر  موجود در آن خاصیت چسبندگی خود را  از دست می دهد، حال  با استفاده از چسب ایزوگام می توان اول  شکاف های ایجاد شده بر روی آنها را  ترمیم نمود  ( کاری که ایزوگام  نمی تواند انجام دهد ) ثانیا ایزوگام جدید با کیفیت  بسیار بالایی به سطح پیشین می چسبد  و باعث افزایش طول عمر و کیفیت بهتر می شود زمان  اجرای این فرآیند با سرعت انجا
یادم میاد این وبلاگ رو تو روزهایی که درگیرانتخاب رشته دانشگاه بودم تاسیس کردم البته ادرس وبلاگ یه چی دیگه بود ،باورنکردنیه اماحقیقت داره4 سال بی وقفه نوشتم،4سالی که غم نوشته هام از شادنوشته هام بیشترن،به گمانم توی تمام این سالها پدرومادرم همه چیز رویادم دادن جز شاد بودن توتمام مراحل زندگی وکاروتحصیل،شایدچون خودشون هم بلدنبودن یاشاید اونا زیرکانه یادم دادن امامن یادشون نگرفتم!!!به هرحال خیلی غم انگیزه اگه بخوام بگم 4سال غصه ی چیزای بیخود
هر سال روز تولدم دلم می‌خواست مرده باشم.چون فک می‌کردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم و از هرچی که می‌خواستم باشم و بشه فرسنگ‌ها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم می‌لرزه و اشک تو چشام حل
هر سال روز تولدم دلم می‌خواست مرده باشم.چون فک می‌کردم یه سال دیگه به این کثافتی گذشت و من پیرتر شدم.یه سال بزرگتر شدم از هرچی که می‌خواستم باشم و بشه فرسنگ‌ها دورتر.یه سال بیشتر از خودم و همه چی و زندگی متنفر شدم.و با این حال قراره تو اون روز دوباره محکم توی صورتم بخوره که «هیچکس» به هیچ جاش نیست.امسال،اما امسال...آرومم.آرامشی که خیلی وقته منتظرش بودم.آرامشی که با فکر کردن بهش از ذوق و یادآوری عذاب گذشتم بدن و نفسم می‌لرزه و اشک تو چشام حلقه
انتظار و عاشورا
۷۲۶۰
متن نقلی: فرانسیس فوکویاما چندسال پیش، در کنفرانسی با عنوان «بازشناسی هویت شیعه» به این نتیجه رسیده و گفته:
«شیعه پرنده‌ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست، پرنده‌ای است که دو بال دارد یک بال سبز و یک بال سرخ. بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت‌خواهی اوست، چون شیعه در انتظار عدالت به سر می‌برد، امیدوار است و انسان امیدوار هم شکست‌ناپذیر است. شما نمی‌توانید ملتی را شکست دهید که مدعی است کسی خواهد آمد که
ببر و خر بحثشون میشه
ببر می‌گفته چمن سبزه و خر می‌گفته سیاهه
میرن پیش شیر
و  شیر دستور میده ببر تنبیه بشه
ببر معترض میشه که ولی قربان حق با منه!!
شیر میگه: جرم تو بحث کردن با خره 
 
 
و حالا....
روز یکشنبه با همکار پرروی بی ادب و بی نظم بحثم شد
همکاری که  سال پیش همکار دیگه در موردش گفت: ادب و تربیت ی امر خانوادگیه و با تحصیلات و شغل به دست نمیاد
همکاری که همین پریروز ی همکار جوون تر از خودش تو جمع بهش گفت کارت کاملا نشونه بی تربیتی بود
همکاری که و
​​​سلام!
اولین مطلب را برای ​​​​​آشنایی می‌نویسم، هرچند از خود هیچ نمی‌دانم و همه‌چیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقه‌های چندین سالهٔ من است، از روزی که به‌طور شگفت انگیزی دانستم احساسات را می‌شود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را می‌شناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که می‌گریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند می‌زند؛ آن‌گاه که لبریز از احساساتم، آ
زمانی که تصمیم به دوباره نوشتن گرفتم، به تنها چیزی که فکر می‌کردم تخلیه افکار و ثبت بعضی از قسمت‌های زندگی‌م در یک وبلاگ بود. می‌تونستم به جای انتخاب وبلاگ، به سبک رایج این روزها پیج اینستاگرام داشته باشم. اوایل واقعا مردد بودم. از یه طرف می‌دونستم توی اینستاگرام می‌تونم خواننده‌های بیشتری در مدت زمان کمتری جذب کنم، می‌تونم بیشتر و زودتر دیده بشم و حتی شاید بتونم درآمد کسب کنم و وارد بازی لاکچری لایف و یه مقدار از خودت بگو و مخاطب رو ت
سلام
بهار (تذکر: این مطلب از آرشیو چندسال پیش است)
...
خداروشکر با پیشرفت فنآوری و ماشینی شدن زندگی، هنـــوز ادب! فراموش نشده
میگویید چطور؟! یه نمونه همین ادب عابربانکها (خودپردازها)
باعرض پوزش، دستگاه قادر به ارائه خدمات نیست (قربونت برم پوزش چرا؟ یه دقیقه اومده بودیم خودت رو ببینیم)
یا در جایی دیگر
کارت رو با احترام دریافت می‌کند مودب و شمرده راهنمایی می‌کند بعد از وارد کردن رمز و مبلغ و شماره‌کارت مقصد و سایر ... باعرض پوزش! متاسفانه عملیات
تعمیر مبلمان
نیاز به تعمیر مبلمان پس از گذشت چندسال از استفاده از مبلمان احساس میشود به همین دلیل افراد به دنبال این خدمات میگردند.
تعمیر مبلمان بستگی به میزان استفاده و جنس مبل تغییر میکند گاهی از مبل ها لا هزینه کم نو میشوند و گاهی با هزینه بیشتر.
برای تعمیر مبلمان میتوانید با استفاده از خدمت از ما از چندین متخصص قیمت بگیرید و سپس درخواست کنید تا آنها برای کار شما اقدام کنند.
بورس تعمیرات مبل قیمت تعمیرات مبل استیل تعمیرات مبل شرق تهران تع
انتظار و عاشورا
۷۲۶۰
متن نقلی: فرانسیس فوکویاما چندسال پیش، در کنفرانسی با عنوان «بازشناسی هویت شیعه» به این نتیجه رسیده و گفته:
 
«شیعه پرنده‌ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست، پرنده‌ای است که دو بال دارد یک بال سبز و یک بال سرخ. بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت‌خواهی اوست، چون شیعه در انتظار عدالت به سر می‌برد، امیدوار است و انسان امیدوار هم شکست‌ناپذیر است. شما نمی‌توانید ملتی را شکست دهید که مدعی است کسی خواهد آمد
حالم خوب نیست و این خوب نبودن به شکل تصاعدی داره پیشرفت می‌کنه. مثل تیمی که بعد از خوردن گل اول فکر می‌کرده می‌شد یه جوری جبران کرد ولی الان گل چهارم رو هم خورده و چیزی نمونده تا آخرِ بازی شیش تایی شه.موقعیتی که توش گیر کردم یه جورایی موقعیت ارّه‌ای‌ه. از اون موقعیت‌ها که راه پیش و پس نداری، از اون موقعیت‌ها که چراغِ بنزینِ ماشین روشن شده و از پمپ بنزین گذشتی؛ باید خدا خدا کنی که به پمپِ بنزین بعدی برسی...از اینکه در آستانه سی‌سالگی بخوام ک
سلام
بالاخره! خب یه راست برم سر اصل مطلب من این وبلاگ رو ساختم چون به محلی نیاز داشتم تا مسائلی که تمام روز ذهنم رو درگیر میکنن منسجم کنم و با مخاطبم در میون بذارم. این روزها که اینستاگرام و تلگرام هستند وبلاگ نویسی طرفدار چندانی نداره ولی من وبلاگ رو انتخاب کردم چون شخصاً راحت ترم و به قول معروف حس نوستالژیکی به آدم میده 
قرار نیست این وبلاگ رو این طرف و اون طرف معرفی کنم ترجیح میدم مخاطب خودش اینجا رو پیدا کنه حتی اگه تعداد زیادی هم نباشن. و
نیکولا چندسال پیش در وبلاگش نوشته‌بود یکی از انگیزه‌های مسخره‌اش برای ازدواج این است که بتواند مستقلا برای یک نفر کیک درست کند. طنزش هم در «علم به مسخره‌بودن آن انگیزه» بود.
‏از حوالی هجده‌سالگی به قدرت رقص و هیجانی که حین رقصیدن از آدم خارج می‌شود پی‌بردم. وقتی در تولد یکی از دوستانم، چاقوی روبان زده را دادند دستم و گفتند تحویل Birthday Boy بدهمش ‌و جلوی ده دوازده نفر، سه چهار ثانیه -نه بیشتر- رقصیدم. دفعه بعدی که عاشق رقص شدم، زمانی بود که
اقا اینکه میگن تابلوی ارزوها درست کنید و عکس چیزایی که دوست دارید در اینده بهش برسید رو بچسبونید و فلان تا تحقق پیدا کنن، اینا همش چرتههههه!! میگید نه پس بذارید براتون از فولدر ارزوهای خودم بگم...چندسال پیشا من یه فولدر ارزو براب خودم تو لپ تاپم درست کردمو عکس همه چیزهایی که میخواستم بهشون برسمو جمع کردم ریختم تو اون فولدر...بعد دیگه انقد اتفاقای جورواجور افتاد که کلا یادم رفت همچین چیزی رو اصلا درست کردم...تا اینکه دیروز داشتم فایلای اضافه اپ
 
در روز هایی که تازه استفاده ی فرستادن پیام از طریق موبایل آمده بود برنامه های hangouts و what's app که هر دو در سال 2013 توسط شرکت های خود ساخته شده بودند به رقابت با یکدیگر پرداختند که سرانجام مردم از what's app استقبال بیشتری کردند و برنامه ی hangouts که توسط گوگل ساخته شده است زیان بسیار زیادی کرد و روز به روز از افرادی که از اپلیکیشن ساخت گوگل استفاده می کردند کم و به برنامه ی what's app اضافه می شد .
این روند همچنان ادامه داشت که سر انجام در سال 2017 ، telegram پدید آم
دیدار جمعی از فعالان سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی با فرماندار تکاب در چند سال اخیر که فرمانداران متفاوتی سکان این شهر را در دست داشته اند بارها جلساتی با عناوین مختلف همچون نشست های مردمی ،اندیشمندان و نخبگان و فعالان فرهنگی و اجتماعی و یا کارگروه هایی برای توسعه و پیشرفت شهر تکاب تشکیل شده است که جای بسی امید بوده و هست که شهر تکاب این همه فعال سیاسی،اجتماعی و فرهنگی دارد که همیشه به فکر توسعه شهر هستند اما به راستی این دیدارها و نشست ها چ
تق، پیسسسدوباره واشر لوله ی زیر سینک پاره شد. حالا وسط این شلم شوربا باید از ته کمد دنبال واشر هم بگردم. هر قدمی که برمیدارم ۶ تا فحش حواله اش میکنم، نامرد مگر مجبور بود ۵ سال برود ان سر دنیا، و انقدر سر نزند که الان که میخواهد بیاید مجبور شوم مثل غریبه ها خانه را برق بیاندازم. نمیدانم چطوری شده. میشود از اینستایش فهمید که موهایش را کوتاه کرده، چتری های همیشگی اش را کنار گذاشته و کنار ان گردنبند بی اویز طلایی ای که چندسال پیش برایش خریدیم[ آخ که
 فیلم مرداد
نام فارسی : مرداد
نام انگلیسی : mordad
ژانر : اجتماعی
امتیاز 8.2 از 10
زبان : فارسی
سال : 1395,1397
محصول : ایرانی
مدت زمان : 75 دقیقه
کارگردان : بهمن کامیار
نویسنده : بهمن کامیار
تهیه کننده : محمود فلاح
بازیگران : اندیشه فولادوند,بهنوش بختیاری,رعنا آزادی ور,محمدرضا فروتن,مهتاب کرامتی, بابک بهشاد ، نیلوفر مولایی ، عاطفه للهی ، پروین ملکی ، لیلی فرهادپور ،علی گل زاده ، حسن علیرضایی
داستان فیلم مرداد در رابطه با زوج جوانی است به نام های امیر
 
سلام و صد درود
شاید شما هم کنجکاو شده باشید که بعضی فوتوبلاگ های موفق این عکسای خوشگلشون از فیلم و سریالای کره ای رو از کجا میارن؟
آیا میخواهید پست بگذارید ولی عکس های باکیفیت ندارید؟
آیا از پیچونده شدن توسط نویسنده بلاگها وقتی میپرسید: «عکس هاتو از کجا میاری گلم؟» خسته شده اید؟
 
خب دیگه اون دوران دیگه تموم شد!
چون امروز میخوام سایت های مختلف کره ای و غیر-کره ای که تو این چندسال کیپاپر و کیدارمر بودن پیدا کردم رو بهتون معرفی کنم تا بتونی
قسمت اول را بخوان قسمت 86
مرد مقابلم، چشمانش اشک آلود گشت و تنه بر دیوار کوباند.
-باورم نمی شه، خودتی؟ بی معرفت، تو می دونی عمه ی من توی این چندسال چی کشید؟ چرا انقدر دیر؟ چرا وقتی که...
وخامت و دهشتی، در مجرای قلبِ پر تلاطمم بلوا بر پا نهاد.
-وقتی که چی؟
محرم یا نا محرم را نمی توانستم تشخیص دهم، چه برسد به آن که بتوانم پسری که ادعا می کرد هم خون من است را آنالیز بنمایم. جلو رفته دست بر یقه اش چسباندم.
-مادرم چی شده؟ بگو که زنده است، بگو منتظره من برم
ذهنم هیچ طبقه بندی خاصی برای فکر کردن نداره. همه چی درهم برهمه توش.
از دین و مذهب بگیر تا درس و کار و مهاجرت.
آروم و قرار ندارم.
یه کتاب رو تموم نکرده به شروع کردن یه کتاب دیگه فکر میکنم و هرچی میخونم حس میکنم داره وقتم تلف میشه.
همش احساس میکنم یکی دو روز بیشتر وقت ندارم که به همه ی چیزایی که میخوام برسم و بیست و چهار ساعت خیلی کمه.
نماز که میخونم به این فکر میکنم این دیگه چجور مسلمون بودن مسخره ایه حتی نمیدونم دارم چی میگم، نماز که تموم میشه سریع
✅نصب دوربین در قسمتهای مشاعی یا مشترک مثل پارکینگ و راه پله و... تنها با تصویب هیئت مدیره ساختمان مجاز است .بنابراین نصب دوربین بوسیله ساکن یک آپارتمان در قسمت مشاعی غیرقانونی است.نصب دوربین در محیط هایی که به حریم شخصی افراد مربوط میگردد(محیط داخلی منزل، اتاق خواب افراد، اتاق رخت کن، اتاق پرو و...)اشکال  دارد و برای نصب دوربین در اینگونه محیط ها ، داشتن مجوز الزامی است.بطور کلی نصب دوربین بصورت مخفی و به هر شکل ممکن (در محیط خصوصی ، عمومی یا م
سولفوریک اسید که بهش سلطان مواد شیمیایی هم می‌گن، هر ظرف کثیفی رو تمیز می‌کنه و برای تی‌ان‌تی و باتری ماشین و نساجی و هزارچیز دیگه هم کاربرد داره..سولفوریک اسید من رو یاد سلمان بنفشه می‌ندازه! چندسال پیش برای کارآموزی رفتم پالایشگاه سرخس. بخشی که داخلش افتادم تصفیه گاز بود و مسئولی که قرار بود در مورد اون بخش برام توضیح بده اسمش سلمان بنفشه بود..بنفشه علاوه بر اینکه همیشه موقع شام گوشی رو برمیداشت و زنگ می‌زد به آشپزخونه پالایشگاه و از ل
وقتی خیلی یهویی تو ساعت استراحتم، زندگیمو مرور میکنم وتوخاطراتم غرق میشم و خودمو اطرافیانی که به نوعی در خاطره هام نقش دارن یا نه!فقط از تو خاطره هام رد شدن اونم به اشتباه یا با بودن خودم کنارشون، به عنوان یه دلگرمی یه مُسکن، شدن یه خاطره کم رنگ حتی یه گوشه ای از ذهنم، با خودم میگم؛کاش آدما، تو زندگیشون، هیچوقت عاشق کسی نشن که بعدها، با یادآوری اون شخص،حالشون از خودشون بهم بخوره!یه وقتایی اشتباهی، آدمای اشتباهی رو دوست داریم، امیدوارم هیچو
خیر سرم داشتم درس میخوندم، بعد یکی از هم‌اتاقیام که نمیدونم چرا چند روزه بی دلیل با من لج شده و همش بهم غیرمستقیم تیکه میندازه تو گوشیش آهنگ پخش کرد و صداشو زیاد کرد. یه کم تحمل کردم که شاید خودش بفهمه و قطع کنه آهنگشو اما اصلا انگار نه انگار... آخرش با لحن خیلی آروم و مودبانه بهش گفتم که دارم درس میخونم میشه قطع کنی آهنگتو یا با هندزفری گوش کنی؟ گفت نه تو هندزفری بزن نشنوی!!!
من خیلی آدم صبوریم اما وقتی یه نفر بخواد بهم زور بگه و قلدر بازی در بی
بسم الله
چندسال پیش بود که تازه این وبلاگ رو راه انداخته بودم، وبلاگی رو دنیال می کردم.. مثل فضای همه ی وبلاگ ها ناشناس . بدون عکس بدون مشخصات. زندگی و حال و هواش رو دوست داشتم...شیرین بود برام... همسن من هم بود تقریبا. از سال اول دانشکده عاشق دختری شده بود. و کش و قوس بسیار داشت رابطه شان. دختر رفته بود المان و با کس دیگری ازدواج کرده بود، و از او هم جدا شده بود. چند باری توی موقعیت های مختلف همدیگر را دیده بودند توی این ده سال. امروز که بعد از یکسال
درست در ششمین روز از چهارمین ماه سال دختری با عجله وارد این دنیا شد طوری که پدرجانم میگن داشت توی ترافیک تهران به دنیا میومد.مامان جانم میگن که ساعت ۳ صبح بود که من و به این دنیا آوردن و بعد تعریف میکنن که وقتی منو دادن بغلش دوتا چشم بودم فقط :|
برای همین ساعت ۳ به دنیا اومدنم بابا و مامان جانم تولدمو همیشه شب ششم تیر میگیرن.
الان که مینویسم من و به زور دارن میفرستن دفتر بابا و خودشون در تدارک جشن تولد من هستن.
هیچی اونقدر خوشحالم نمیکنه که پدر و
هدف تو باید این باشد که تا صدسالگی در سلامت جسمی فوق العاده زندگی کنی!
ایده آل خودت باش
بدن ایده آل خود را تصور کن. بدن تو با چه شکلی در بهترین حالت به تخمین خودت هست؟ این هدف توست.

کلید سلامتی
کلید سلامتی و زندگی در چهار کلمه خلاصه می شود: «خوردن کمتر ، ورزش بیشتر».

همیشه یادداشت کن!
حتی اگر تمام آنچه انجام می دهید یک قدم زدن ساده باشد، این کار را انجام دهید.بهترین زمان ورزش، صبح ها بلافاصله پس از بیدارشدن است، حتی پیش از آن که به انجام آن فکر ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها