نتایج جستجو برای عبارت :

-204- سودای مهرش در سر نکردی

خاولنگم چون نگین در کوهسار استاده است،
همچو دل در سینة پاک دیار استاده است.
بی بقا چون پای ههای سربلند چلچنار،
در مرام خودشناسی استوار استاده است.
چون نشان حفریات از شهر منک باستان،
در نوار یاد مردم یادگار استاده است.
همچو خون جاری بود در شهرگش آب مزار،
گل فشان در نبض سبز روزگار استاده است.
چشمة سرشار مهرش در نگاه چشمها،
پاک چون آب زلال چشم هسار ایستاده است.
من و همسرم 8ساله که ازدواج کردیم در این مدت همسرم اصلا سازش نداره مدام بد اخلاقی میکنه من میترسم که از او بچه دار شوم میگم بیا توافقی جدا بشیم میگه مهرش رو اجرا میگذاره من شرایط مالی خوبی ندارم 
اگر مهر اجرا بزاره برای طلاق چقد معمولا پیش میگیرن و اینکه چند ماه یا چند وقت طول میکشه که طلاق انجام بشه؟
سلام
چرا وقتی کسی قسمت مون نیست، وصله ی ما و خانواده مون نیست مهرش به دل مون می افته؟
این همه آدم رو این کره ی زمین هست، روزانه کلی آدم از جنس مخالف میبینی، حتی خیلی هاشون تلاش میکنن قلبت رو بدست بیارن، اما تو نمی بینی شون، مهرشون به دلت نمی افته. از اون ور یکی رو میبینی و نمیفهمی چرا نسبت بهش کشش داری، چرا اینقدر اون آدم برات مهم شده دلیلش رو نمیفهمی. 
تلاشت رو میکنی که بهش برسی، گاهی حتی این حس دو طرفه است. با خودت میگی میون این همه آدم قطعا اتف
 
رجب با همه ی رحمت و رزق و روزی که برای ما داشت؛ رفت...
و شعبان با آغوش پر مهرش پذیرای ما شده است...
ماهی که از همان روز های ابتدایی اش مبارک است
سودا فرا رسیدن این ماه پر فضیلت را به تمام مسلمین تبریک می گوید
"سودا نقطه شروع اتفاق های خاص..."
پزشک عمومیه و داره برای امتحان تخصص میخونه.توی یکی از عکساش روی مهرش نوشته بود پزشک خانواده مرکز بهداشت قصر شیرین! پس اهل کرمانشاهه...وقتی چالش قرآن رو بخاطر مشارکت کم اعضا کنسل کردم توی تلگرام بهم پیام داد و دقیقا این جمله رو بهم گفت: «چه حیف شد، من هرشب میذاشتم صوتش با صدای باند پخش بشه و فضا رو پاکسازی کنه!»چند بار جمله اش رو خوندم.پاکسازی فضا....
ادامه مطلب
چند روزی بیش تا نوروز نیست       من ندانم راز این نوروز چیست
از همان دوران دور کودکی             حال من تا این کنون بازم یکیست
کل سال آیا نبودم دلخوشی            علتش را نیک باید بنگریست
خنده و شادی به روی مادرم           باید آرم صدر علت های لیست
شادی اش ما را به شادی می کشاند        گویی ما را داده اند صد نمره بیست
گرچه اینک جسم او از ما جداست         روحش اما می کند هر لحظه زیست
بهر من بود او پدر هم مادرم                 برتر از مهرش بگو جانم که کیست
ر
با همسرم به توافق رسیدیم که مهرش را ببخشد وطلاق بگیریم  چه متنی را میتوانیم تنظیم نمائیم که در روند طلاق ادعا یا مشکلی ازطرف همسرم ایجاد نشود. متشکرم.


باسلام شما میتوانید در دفتر اسناد رسمی اقرار به بخشش مهریه و غیر قابل رجوع بودن مهر نمایید

منبع: سایت وکالت دادراه
وقتی کسی عزیزی رو از دست میده همه بهش میگن گریه کن، حرف بزن و همه تلاش می کنن مایه ی آرامشش باشن تا بتونه بر این داغ صبر کنه ... تا کمر راست کنه ... الان سه روزه عزای عمومیه ولی نمیدونم چرا آدمایی که از شهادت سردار وطنشون ناراحت نیستن درک نمی کنن که حداقل یه کم صبر کنن اونایی که داغدارن آروم بشن بعد حرفای به نظر منطقیشونو عنوان کنن ... حداقل بزارید عزیز از دست رفتمونو خاک کنن ... درک کنید تو رو خدا...
پی نوشت: سربازی که سرقنوت نماز دستشو پایین میاره که
آنکه از مهرش به دل مهر ها دارم تویی     روءیاکه در شام وصبح وظهرها دارم تویی
تیرغم درزندگی کر باعث زخمم شود        مهربانی های تو آن زخم را مرحم شود
نام زیبای تورا درسجده هایم باخدا           گفتمش شکرت خدایا :چون داده ای یم آتنا
آتنا یعنی گلی ، محرم به راز مرتضی        گرمی ونوری به منزل ، هدیه ای اواز خدا
( شعر فوق به سفارش آقای مرتضی الف ازمشهدمقدس خطاب به همسرشان آتناخانم سروده شده است )
درایتدای هربیت نخستین حرف به ترتیب نام آ ت ن ا را می توان
آدم آس و پاس و بی قیدی بود با جُثه ریزه میزه و لباس نامرتب خانم و پسر بزرگش همراهش بودند پسرش رک در اومد و گفت آقای سردفتر این اقا تو محل آبرو برای ما نگذاشته پیرزن هفتاد ساله رو میاره خونه اون هم وقتی مادرم تو خونه ست بار اولش هم نیست ... نه خرجی میده نه اجاره خونه مرد از پنجره به بیرون ذل زده بود و چیزی نمی گفت... بلاخره به همسرش وکالت داد تا هر وقت خواست با بذل تمام مهریه و سایر حقوق مالی دوران زندگی مشترک طلاق بگیره .مرد گفت هیچی تو بساط نداره ه
راننده ی اسنپ که تماس گرفت و گفت بسته دارید، مهربان همسر با تعجب پرسید از طرف چه کسی است؟!
بسته برای من بود. کادو پیچ شده با ربانی پارچه ای به رنگ عشق و یک شاخه گل رز سفید و یک نامه روی بسته. هر چه فکر کردم از طرف چه کسی می تواند باشد ‌و مناسبتش چیست به نتیجه نرسیدم‌. به سرعت نامه را باز کردم و چشمم به نامش که افتاد خندیدم و گفتم صبا هدیه فرستاده است. کادو را که باز کردم فقط جیغ کشیدم. چه کرده بود این دختر‌. تحلیل ردیف طلایی. بهتر از این نمیشد‌. نام
امروز عید غدیر هست همه به هم تبریک میگن منم تبریک میگم دل آدم باید عیدانه و شاد باشه
ام آر آی کمر آقا پسر گرفتم از دو مهره در سال نودوپنج رسید به چهار مهره انحراف
یک مادر مستاصل
بابا هم که شورشو دراورده ماشینی که بهش امانت دادم شش ساله باهاش مسافرکشی میکنه و دیگه کم مونده اجزاش از هم باز بشه بدون اینکه بهم بگه داده به انگل خانواده باهاش رفته میانه عروسی بعدم همینطور پیامک عوارضی میاد عوارضی فلان رو رد کرده بهش زنگ زدم میگم همه بدبختیات مال من
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
سلام
دوستان من قبلا یه ترم یه دانشگاه دیگه خوندم. اون جا عاشق یه دختر شدم. ولی متاسفانه همه چیز از دور قشنگ بود. اون دختر تمام عشق و علاقه ی منو زیر پاهاش له کرد و از همه مهم تر غرور و شخصیتم لگد مال شد.
حدود یک سالی هست که پای عشقم وایسادم و بهش اصرار میکنم که درخواست ازدواجم رو قبول کنه. ولی اصلا با وجود اینکه میدونه چقدر دوسش دارم ولی اصلا واسه ی نه خودش و نه خانوادش مهمه که من براش میمیرم. قیافه م و رفتارهام شده شبیه آدم های شکست عشقی خورده. هر
"صبحت بخیر" یعنی طلوع خورشید بخیر ،یعنی اغاز ی دوباره و  فرصتی  برای زندگی بخیر ...
یعنی پایان شبی تار  و سکوتی وهم انگیز بخیر ...
بمن صبح بخیر نگو  که  طلیعه خورشید من همواره در دل و جانم  دمادم ،  و  فرصت زندگیبرای من لحظه به لحظه است ...شب تاری برایم نیست وقتی روی مهروشش دلم را به ضیا عشق  منور می کند  و سکوتوهم انگیزی نیست وقتی  در شهر پر هباهوی مهرش پرسه می زنم ...
طبق افسانه‌های قوم ژیژ مردم قبیله‌ ژوژ معتقد بودند اگر برای بار اول کسی را که هیچ شناخت و پیش‌زمینه‌ای از او‌ ندارید ببینید، اولین احساسی که در چند ثانیه‌ی اول به شما دست می‌دهد، صادقانه‌ترین حسِ ضمیر شما نسبت به ضمیر آن شخص است. مثلا بنده که تاریخ نگاری قوم ژوژ را عهده گرفته‌ام، آقایی را که یک تحلیلگر سیاسی است نه با نام نه با هیچ نشانی نمی‌شناختم. بار اول ایشان را در برنامه‌ی جهان‌آرا دیدم و همان چند ثانیه‌ی اول مفصلا در دلم جاگیر ش
امام باقر ع فرمود چون دختر یزد گرد  در ا نزدعمر اوردند دوشیزگان مدینه برای تماشای او سر میکشیدند  وچون وارد مسجد شد مسجد از پرتوش درخشان گشت  کنایه از اینکه اهل مسجد از قیافه جمال ان دختر شادمان و متعجب کشتند عمر باو نگریست دختر رخسارخود را پوشیدو گفت اف بیروج بادا هرمز وای روز گار هرمز سیاه شد عمر گفت این دختر مرا ناسزا میگوید و بدو متوجه شد امیرالمومنین ع بعمر فرمودتو این حق نداری باو اختیار ده که خودش مردی از مسلمین را انتخاب کند و در سهم
 
 
  تورا برای نوه هایم تعریف میکنم!
  بدون کم و کاستی هر چه بود و نبود را برایشان   میگویم!
 به نوه دختریم میگویم:
 مادر اونقدر مهرش ب دلم نشسته بود که اسمشو   گذاشتم رو داییت
 میدانم که نوه پسریم میپرسد:
 مادر جون؟؟
 واسه همینه ک هروقت بابامو صدا می‌زنی
 میگی قربون اِسمت برم؟؟؟
 لبخند میزنم و جوابش را نمی دهم
 آخر رویم نمی‌شود 
 از قربان صدقه رفتن هایم برایت جلوی نوه های   قدو نیم قدم بگویم  
 بعد ها عکس هایت را نشانشان می‌دهمآنها
 می
با عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شب و روزهای عزیز؛
می خوام یه راهنمایی بگیرم از شما دوستان؛
من پسری 35 ساله مجرد و کارمند هستم، مشکلی که برای من پیش اومده اینه که دختری رو که می خوام و همیشه تو افکارم هست دیگه پیدا نمی کنم از طرفی هم دیگه خسته شدم می خوام قید ازدواج رو کلا بزنم.
واقعا موندم چیکار کنم، از یه طرف مادرم خیلی حساس شدن و هر روز اصرار می کنند برای ازدواج و از یه طرف اونی که می خوام پیدا نمی کنم، تو 2 راهی گیر کردم نمی خوام
و اما ادامه داستان...
در پست قبلی به خاستگاری رفتیمو کلی راه پیمودیم و شرق و غرب کشور را یکی کردیمو کلی گره زدیم تا من به او برسم، از همان اوایل با ناز و کرشمه هایش دلم را برد به دنیای عاشق پیشگی...یادم می آید چه زیبا میخندید....دوست داشتم تنها او را ببینم! برایم بس بود کافی بود حد نهایت بود 
فقط میخواستم در کنارش باشم میخواستم عطر تنش را حس کنم.... از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان وقتی مرا در آغوش گرمش میگرفت زمان از حرکت می ایستاد هر چند در تمام لح
 مدرسه ها وا شده
همهمه برپا شده...
 
 
 
زهرای بابا سلام
 
یک سال و پنج ماه گذشت از رفتنت. اینجا نیستی که ببینی که مدرسه ها باز شده است. "دادا" امسال به مدرسه می رود و قرار بود تو هم امسال مهد بروی. برنامه داشتیم 3 سالگی بفرستیمت مهد چون می دانستیم دوست داری.همان قدر که بین بچه ها باشی و یکی دو ساعتی بیرون از خانه باشی و برگردی.  هر صبح وقت بردن "دادا" به مهدکودک بیدار بودی و بعد رفتنش از پشت آیفون صدایش می زدی. می خواستیم امسال هر دو را با هم ببریم و م
_کجا آقا رضا شال وکلاه کردی
+دنبال لیلی ام سید یحیی.. دنبال لیلی
_لیلی که دیروز باپای خودش اومده بود اینجا تو جوابش کردی
+دنبال یه لیلی دیگه.. لیلی ای که هیچکس نتونه اونا برای خودش بگیره اونکه هر وقت دلم خواست بتونم باهاش حرف بزنم همونکه گفتی از رگ گردن بهت نزدیک تره اونکه اگه مهرش به دلت بشینه جا برای مهر هیچکی نمیمونه.
_خدا همه جا هست فقط باید ببینی کجا بهش نزدیک تری.. اونجا که دستی سر یتیمی میکشی یا بی پناهی را پناه میدی یا مریضی را عیادت میکنی
نام کتاب: #آویشن_قشنگ_نیست | نویسنده: #حامد_اسماعیلیون | #نشر_ثالث | ۷۳ صفحه.شیش تا داستان کوتاه که در عین مستقل بودن، به هم مرتبطن. در اصل هفت تا بوده، اما یکی از داستان ها حذف شده چون یه جورهایی می گن در مورد اتفاقات سال ۸۸ بوده و همون قضیه ی معروف #کوی_دانشگاه که ریختن توی خوابگاه کوی دانشگاه و کلی دانشجوی مظلوم رو پرپر کردن. این کتاب جایزه #هوشنگ_گلشیری رو در سال ۸۸ برنده شد و همون سال در #جایزه_ادبی_روزی_روزگاری به عنوان اثر شایسته ی تقدیر مورد
اولین نشونه‌ی اومدن پاییز برای من، این نارنگی کوچولو سبزهان. همونایی که داداش نمی‌خوره چون ترش‌ان. همونایی که وقتی بچه بودم، مامان هر پَر اش رو از وسط نصف می‌کرد و نمک می‌زد و می‌داد دستم، که فشارم نیفته. همونایی که جزو اولین خوراکی‌هایی بودن که تعارف می‌کردم به بغل‌دستی جدیدم تو مدرسه، تا زیر میز پوستش رو بگیریم و زیرزیرکی و بی‌دلیل بخندیم. الان که دستم بوی شمال میده و دلم هم یکم ضعف میره، یکدفعه یادم افتاد که پاییز تو راهه، این اول
در شرع اسلام مهریه حق زن هست، چه بد اخلاق باشه چه خوش اخلاق، چه مریض چه سالم، چه کار کنه چه نه، حق زن هست و هر موقع بخواد میتونه به اجرا بذاره و مرد باید پرداخت کنه، مهریه اگه کم باشه مرد ممکنه خیانت کنه، خوب یه واقعیتی هست دیگه. به خصوص تو دنیای امروز که زن های آماده برای عرضه زیاد شده اند، مهریه اگه زیاد باشه زن ممکنه سوء استفاده کنه.
همین ماجرا در مورد برادر زنداییم رخ داد و همسرش که برای دومین بار با این مرد ازدواج کرد ، در کمتر از یک سال مه
معتقدم که کلمات و الفاظ و اسامی قدرت دارن و از خودشون انرژی و امواج ساطع میکنن... این اعتقاد حاصل تجربه هست و مطلقا برخاسته از تاثیر کتابهای نسبتا زرد «قانون جذب» ، «قانون راز» ، «بخواهید تا بشود!» ، «بنویسید تا بشود!» ، «تجسم / تصور کنید تا بشود!» نیست.
من همیشه علاقهی زیادی به استفاده از الفاظ حاوی بار منفی داشتم و شاید هنوز هم دارم. نکتهای که این بین برام جالب بود اینه که به مرور زمان اون صفت و لفظ منفی جزئی از شخصیت و رفتارم شد! الان که از چن
ماشین داره با سرعت میره. دیگه جونی تو تنش نمونده ولی هنوز داره کار میکنه. با تموم قدرت! گاری خوشگلی که تا ابد مهرش به دلم میمونه.
ماشینی که با راک خو گرفته. مخصوصا نیروانا. گاز میدی بهش. شیشه هارو تو گرمای سوزان که داره به حد اکثر میرسه میدی پایین. طوفان میشه. موهام پخش و پلا میشه صورتمو شلاق میزنه. همون لحظه لبخند رضایت روی لبام میرقصه. 
از اون لحظه هایی که حس میکنی خوشبخت ترین آدم رو زمینی.












متاسفانه مرورگر شم
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غاف
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غاف
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی، می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در سالگرد بیست و چهارمین بهار زندگی ا
 



طلای گنبدِ تو ، وعده گاهِ کبوترهاست ...
کبوترِ دلِ من، بی شکیب می آید ...
میلاد امام رئوف بر شیعیان مهرش خجسته باد
https://t.me/joinchat/AAAAAEf6G_7xas526EGl3Qhttps://arjanchoob.ir
#ارژن_چوب_شرق#کیفیت_را_لمس_کنید!
#میلاد #امام_رضا (ع) #دهه_کرامت #حرم_امام_رضا #کبوتر #تولد #گیف
#سرویس_خواب_نوجوان #سرویس_خواب_بزرگسال #سرویس_خواب_کودک#سرویس_خواب #سرویس_چوب #سیسمونی #نوزاد #نوجوان #جوان
کنکور، استراحت بعدش و برگشتن به خونه... نوبت چیه؟ کار و ادامه‌ی socializing...
 
مهر 98: 
هندلینگ روابط دوستان بعنوان مشاور :))
شروع رسمی هم‌کاری من با گروه جذاب و دوست‌داشتنی دی‌آرک
درگیری فکری با مسائل پیش اومده بین گروه ژرف و تلاش برای حلشون...
تولدها و تحلیل فیلم‌های جذاب..
استارت رسمی ارشدم :)
استارت کار توی سایه...
آشنا شدن با دوست بلاگی :)
روزهای خوب و بد اون بازه....
آبان 98: 
آزمایش هسته‌ای برای پیدا کردن کلیه‌ی گم شده‌م :)))))
هنوزم شریف ول‌کنِ ما
میدونی دارم فکر میکنم آدم وقتی بزرگ نشده باشه دنیا ام براش کوچیک میشه. این جمله خلاصه ی ۲۱ سالگی منه. روزای سختی داشت اما برای کی امسال سخت نبود؟ برای همین شاید باید بگم بگذریم...
من توی ۲۱ سالگی فهمیدم زمینی که با یقین روش قدم برمیداشتم دیگه وجود نداره و این خوبه یه جایی خوندم تا وقتی شاگردی مکتب شکو نکرده باشی به واقعیت نمیرسی من دنبال واقعیت نیستم اما دنبال یقین چرا. اینطوری معلق بودن آزارم میده و صادقانه بگم خوب داره ازم قربانی میگیره. من...
آذری‌هاته تغاری پائیزنواسه همین پائیز با بارون و برگ ریزونشبیش از ماه‌های دیگهبه استقبال‌شون می‌ره ...یه آذرماهیمهرش به بلندای شب یلداست
تولد همه ی آذرماهی های عزیز به خصوص زهرای نازنینم مبارک 
سنی چووووخ چوووووخ سویوروم ناز باجیم
دوغوم گونون موبارک اولسون! 
اتاقم مرتب شده هر جور بود همه چیز را چپاندم گاهی در این چپاندن‌ها احساس میکردم یک ژاپنی خلاق هستم مثلا در جا دادن پنج جعبه دستمال کاغذی و جزوه‌ی دانشگاهی‌م در یک قفسه ژاپنی درونم به‌ من تعظیم کرد حقا که چه لحظه با شکوهی بود بعد هم رفتم به خانواده پز اتاق مرتبم را دادم اولین اتاقی که بعد از اسباب کشی کاملا مرتب شده است البته در ظاهر! کسی از کشوهایی که بعد از باز شدن فوران میکنند خبر ندارد 
بعد هم اینکه میخواستم سبک زندگی‌تم را عوض کنم و شب ها
تولد امسال تنهاترم از سال قبل و غمگین تر آیا?نه...!امسال ولوله ی درونم به روال سال قبل برقرار است و رویاهایم نزدیک تر و انگار دست یافتنی تر...فقط کافیست اراده کنم و بخواهم و بجنگم و دست نکشم...
امسال هم مادرم را دارم که یواشکی برای تولدم خرید کرده و من خودم را زدم به بی خبری تا بساط غافلگیری اش را به هم نزنم...سادات عزیزتر از جانم روز به روز مهرش به ما بیشتر میشود و ما را شرمنده تر از آنچه که بودیم میکند...
پدرم تولدم را از راه دور تبریک گفته و من توی د
عاشقی دلداده بود ، آموزگار
زد زمینش در تصادف روزگار
انقلابی بود کشور ، ملتهب
گشته بر امر معاش خود دچار
جنگ شد آغاز ، درمان سخت شد
مشکلاتش بار شد بر روی بار
دل اسیر قامت بیمار بود
لطف تدریس از برایش شد فشار
درد وجدان رفت در عمق وجود
 کرده احساس خیانت ،  بیقرار
دید در رویایِ خود ، نسل بشر
بی سلاح عشق هر یک یک شکار
هرمعلّم لازم است تا با خِرَد
داده از مهرش به هستی اعتبار
از مهارتهای خوب زندگی ،
گفتگو کردن و رقص جویبار
صبر و خلّاقیّت و عفو و گذشت
مع
نمیدانم
تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه ی تو !؟
نمیدانم ..
چون تو را دوست دارم نفس میکشم
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟
نمیدانم ..
زندگیم تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو ، زندگی ام !
تنها میدانم :
که دوست داشتنت
لحظه ، لحظه لحظه ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره ، ذره ، ذره ی وجودم را !
 
❣️❣️❣️❣️❣️❣️
 
عشق آن نیست
که می آید
دستانت را می گیرد
آرزوهایت را یک به یک در آسمانِ خیال نشانت می دهد
و تو را در آغوش گر
در ما غرور طلحه کشی پا گرفته است 
 وقتی زبیر خرده به مولا گرفته است 
 
اینجا که کوفه نیست که تنها شود علی 
 این سرزمین ، طنین اطعنا گرفته است
 
خفاش های خسته سر خورده از طلوع!
 خورشید بر بلند بقا جا گرفته است 
 
آن پیر مشرقی که طلوع ولایت است
 مهرش هماره نقش به دلها گرفته است
 
با سامری بگوی که موسای عشق ما 
 تأیید از خدای تعالی گرفته است
 
یا اشعری دچار تغافل شده است سخت
 یا غفلتش مسیر تماشا گرفته است
 
گو چشم بسته باز کند خوب بنگرد
 کاین قوم ،م
آقا محمد در نقل بلاگ پویشی راه انداخته با موضوع حال و هوای این روزهای بیان که وحشتناک سوت و کور شده. البته بیان تقصیری هم ندارد؛ تا وقتی که اینستاگرام و امثالهم نفس میکشند (و خود ما هم به او مدام تنفس مصنوعی میدهیم)، وبلاگ و وبلاگ نویسی که جای خود دارد، حتی کتاب و کتابخوانی هم از رونق می افتد!به هر حال، بیان، این محفل صمیمی اهل قلم که بی منّت لوازم نوشتن را در اختیارمان گذاشته، حیف است که بمیرد. یادی کنیم از اتفاقات خوب و شیرینی که تا الان در بی
چهارشنبه‌شب: خستۀ کارهای روزانه‌ام. می‌دانم اگر حالا که هشت و نه شب است بخوابم یک و دو هم بیدار می‌شوم و بعدتر روزم را به کسالت و خستگی و خواب‌آلودگی می‌گذرانم. از طرفی هم توان کار و مطالعه‌ای ندارم. می‌نشینم پای لپتاب و اتفاقی روی فایلی کلیک می‌کنم. روز واقعه است و من مردد برای چندمین بار نگاهش کردن در طول این سالها، می‌پرسم: رزق امشبم این است؟ تصمیم می‌گیرم ببینمش و از همان آغاز، از همان نجوای آیا کسی هست مرا یاری کند، هق‌هق می‌زنم.
عکس پروفایل روز مادر و اس ام اس های زیبای تبریک روز مادر
مادر:
کاشکی میشد بهت بگم
چقدر صدات و دوست دارم
لالایی‌هات و دوست دارم
مطالب مرتبط
 
متن زیبا برای مادربزرگ + جملات احساسی و زیبا برای مادربزرگ…
9 فوریه, 2020
 
متن تبریک روز مادر + جملات زیبا برای قدردانی از مادر عزیز
8 فوریه, 2020
بغض صدات و دوست دارم
آسودگی از من ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر

عکس پروفایل مادر
مادر، ای لطیف ترین گ
روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان
هر چند کلمه که حرف می زنید یک بار بادگلو کنید و بدن تان را بخارانید. این حرکت حتما تاثیر بدی بر دیگران می گذارد.
اگر روش قبلی موثر واقع نشد. از فرمول "جوراب های جادویی" استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.
شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!
حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما ه
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
....روز پر هیجانی بود از اول صبح که بیدار شدم یک شاعر به من لبخند زد، بعد هم امتحان(خوب بود اما میتونست با دقت بهتر هم شه)...
اما بیشتر از همه حوالی ساعت۵ که سما جونم با یه کوچولو(خیلی خیلی خیلی خیلی کوچیک)بی دقتی نه بهتر بگم پرت حواسی از ته دل خنداند همهههه بچه ها (بیشتر از همه یگانه و فرزانه جونم ومن که اصطلاح یک بزرگوار ترانه خطاب شدم)
بعد هم استرس امتحان فیزیک که از الان شروع شده و همش فکر میکنم از کجا دقیقا شروع کنم...هنوز به نتیجه نرسیدم...دوستا
معتدلترین انسانها پیامبرانند چه از نظر جسم چه از نظر روان و در بین پیامبران از پیامبر اول تا خاتم، پیامبر اول حوزه ی اعتدال شده و پیامبر خاتم نقطه مرکز اعتدال است و هر چقدر به مرکزیت می آیید به اعتدال نزدیکتر می شوید.
لذا هر چه به پیامبر خاتم محمد مصطفی (ص) می رسید چون اعتدال مزاج و توان بیشتر است مسئولیتها سنگینتر می شود. 
   اگر در سن اعتدال غذاهای لازم را به تن رساندید انسان می تواند با همین توانایی اعتدال سالها زیست کند بر اساس این قاعده ا
گرچه از عشق فقط لطمه زدن را بلدیم

گرچه چندی است که بی‌روح‌تر از هر جسدیم


 

گرچه در خوب‌ترین حالت‌مان نیز بدیم

جز درِ خانه‌ی ارباب دری را نزدیم


 

روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم

سجده‌ی شکر برآریم که دیوانه شدیم


 

از همان روز که حُسنش به تجلی دم زد

از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد


 

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


 

بنده‌ی عشقم مجنون حسین بن علی

در رگم نیست به جز خون حسین بن علی


 

آسمان با
بیست و یک بهمن همیشه برام یه روز خاص بوده این سالها.علاوه بر اینکه تولد جناب میم هست ۹سال پیش همچین شبی ما در یک اتاق در منزل پدری برای اولین بار روبروی هم نشستیم و حرف زدیم و از همون جا بود که مهرش به دلم افتاد(:
حالا امسال چیکار کردیم؟ بچه ها رو سپردیم به کسی و رفتیم یه کافه دنج که من از قبل هماهنگ کرده بودم و اونجا نشستیم به صحبت و بعد یه کیک خفن و یه کادوی توپ که من بهش دادم و بعد دور دور و خوش گذرونی و شام و...
ولی در واقع هیچکدوم از اینا اتفاق ن
 
روال زندگی مون این شده که روزها همه باهم هستیم. من که دوست دارم. اینجوری گردش و تفریحاتمون با همه. 
همیشه دلم می خواست تو زندگی تعددی با همتاهام عین خواهر باشیم. بچه هامون عین عین بچه های خودمون و زندگی جدا نداشته باشیم ؛ با هم بگیم و بخندیم و ... . البته همیشه می گفتم این ایده ال هست و ممکنه پیش نیاد. برای همین در کنار تلاش برای ساختن ایده آل ها باید راضی بود به رضای خدا. خدا رو شکر برای ما خوب پیش می ره.
می دونید، این مدت خیل اوضاع زندگی برخی از د
 
روال زندگی مون این شده که روزها همه باهم هستیم. من که دوست دارم. اینجوری گردش و تفریحاتمون با همه. 
همیشه دلم می خواست تو زندگی تعددی با همتاهام عین خواهر باشیم. بچه هامون عین عین بچه های خودمون و زندگی جدا نداشته باشیم ؛ با هم بگیم و بخندیم و ... . البته همیشه می گفتم این ایده ال هست و ممکنه پیش نیاد. برای همین در کنار تلاش برای ساختن ایده آل ها باید راضی بود به رضای خدا. خدا رو شکر برای ما خوب پیش می ره.
می دونید، این مدت خیل اوضاع زندگی برخی از د
دوشنبه: کیک خرما و گردو پخته‌ام. عطرش با عطری بسیار آشنا و بسیار شگفت و شیرین درمی‌آمیزد و مستم می‌کند. از آن شیرینی‌هایی که حیفت می‌آید روایتش کنی تا از شکوهش بکاهد و در قالب کلمات، تنگ و کوچک و بی‌رنگ شود.
سه‌شنبه: با همکارهای خانم صبحانه را میرویم بیرون، با کیک دیشب و تخم مرغ آبپز عسلی و چند لیوان چای دم کشیده. خنده‌هایشان را شادی‌هایشان را دوست دارم.
شب‌های چهارشنبه شب زندگی است و عاشقی. من آن ساعات بی‌مانند شب را دوست دارم. آن ساعتها
عمیق و نه خیره، به چهره اش می‌نگریستم. چشمانش بسته بود و
راحت می‌توانستم هرچقدر دلم می‌خواهد، عاشقانه نگاهش کنم. نگاهش می‌کردم اما انگار
تک تک روزهایی را که با او سر کرده بودم می‌نگریستم. تک تک روزهایی که مهرش رو نمی‌­دیدم
اما او، مهر می­‌ورزید. و حالا که می­‌دیدم ذره­‌ای از مهرهایش را، می­‌خواستم جبرانی
بکنم.
کمی تکان خورد و من، نگاهم را زیر انداختم تا اگر چشمانش را
باز کرد، نبیند مستقیم نگاهش می­‌کردم. مطمئن که شدم هنوز خواب است، نف
یاهو
مسجد امام سجاد اولین جایی بود که مکبر شدم. سال اول ابتدایی یواشکی توی گوش
آقاجان گفتم. دانه های زرد تسبیح، تند و تند از میان انگشتانش سر می خوردند و
پایین می افتادند. خط باریک لبانش میان انبوه ریش و سبیل تکان می خورد. از گوشه
چشم هیکلم را برانداز کرد. تسبیح را آرام پرت کرد جلوی مهرش.
: نه هنوز زوده باباجان. دیر نمیشه
و ایستاد به خواندن نماز غفلیه. اما سال دوم ابتدایی از آقاجان اجازه نگرفتم.
نماز ظهر بود و مسجد خلوت. مامومین و شیخ همگی پیر بود
 شعر درباره گل ها
خانه‌ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.‏
آسمان مکثی کرد.‏
رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:‏
‏« نرسیده به درخت،
کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.‏
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره‌ی جاوید اساطیر زمین می‌ مانی ‏
و ترا ترسی شفاف فرا م
گرچه از عشق فقط لطمه زدن
را بلدیم
گرچه چندی است که بی‌روح‌تر
از هر جسدیم
 
گرچه در خوب‌ترین حالت‌مان
نیز بدیم
جز درِ خانه‌ی ارباب دری
را نزدیم
 
روزگاری است که ما رعیت
این خانه شدیم
سجده‌ی شکر برآریم که
دیوانه شدیم
 
از همان روز که حُسنش به
تجلی دم زد
از همان دم که دمش طعنه
به جام جم زد
 
از همان لحظه که مهرش به
دلم پرچم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه
عالم زد
 
بنده‌ی عشقم مجنون حسین
بن علی
در رگم نیست به جز خون
حسین بن علی
 
آسمان با تپش ماه تماشا
اینروزا دوباره کرونا اوج گرفته و ترس توی وجودمون بیشتر و بیشتر شده....
شهرستان مامان اینا جزو مناطق سفید اعلام شده..... مامان میگن شاید برای سالگرد آقاجونم بریم یه سر شهرستان سر خاک...البته که مراسمی نمیگیرن و قراره هزینه ش رو به فقرا بدن......ولی خودمون که حداقل میتونیم بریم سر خاک..... چقدر دلتنگ آقاجونم شدم و این روزا کمک هاش توی زندگیم واقعا ثابت کرده که هست..... با تمام عشق پدربزرگ نوه ای که داشت.....با همه ی مهرش.... انگار که دعاهاش دارن یکی یکی در حق
شبها و غروبها میرم پیاده روی کنار اقیانوس،
و فروب آفتاب رو تماشا میکنم،
و اینقدر پشه منو زده که تمام دستام دون دونه.
ببینین،
اینجور ادمها، آدمهایی که "پیر درون" دارن،
آدمهای خوبی هستن معمولا، خوبن، سالمن، کاملا میدونن چی درسته و چی غلطه، معمولا آدمهای تنهایی هستن،
معمولا سطح فکر خوبی دارن،
معمولا سعی میکنن خلاف جریان حرکت کنن، خیلی فکر میکنن، توی تنهاییای خودشونن،
کنار خونه شون ممکنه بهترین و زیباترین بارها و کلاب ها باشه ولی اینها اونجا
 
قصیده بهاریه امام خمینی (ره) درباره انتظار
آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشک فردوس بـــرین          گلهـــــا شکفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنینگسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر            افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمیناز ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان            وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چیناز لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا          
کتاب سال بلوای عباس معروفی را اخیرا خوندم. با همون باقی مونده پول آدینه بوک خریده بودمش... این متن هم بعدش نوشتم...به نام اوسال بلوا
کتاب سال بلوا را خوانده ام. می خواهم  درآینده درباره ی کتاب سال بلوا صحبت کنم. از کجا باید شروع می کردم برای توصیف کتاب؟ شاید در آینده که کتاب را خواندم تصمیم غلطی درباره‌ی اینکه باید از کجا شروع به توصیفش کنم را نمی گرفتم.
عباس معروفی. نویسنده ای که کتاب هایش حول دوران عجیبی می گردد. دورانی که مرکز گرایی به تبعیت ا
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. نم‌نم بارانِ بهاری، عابر‌ین را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌عزیز″ پنجره را باز کرد. موجِ خ
به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، هفتم، در بررسی تطبیقی، به مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زن‌بارگی رجوی را ب
 
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه(+)
آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عش
دخترا
اخیرا به سن بلوغ که میرسن لخت میشن ، انگار فهمیدن حجاب کارایی نداره! تشویقشان
بباید! جناب فرماندشون علی نژاد ، عجب فامیلی ، یه حسی بهم میگه فامیلش رو عوض کنه
بهتره براش!بگذریم
قدیم پسرا
چشم و گوش بسته بودند ، تا مادره میگفت :نمی دونی دختره چقدر خوشگل بود ، رسم بود
مادرا چادر دختر رو برمیداشتند میدیدند و واسه پسرشون توضیح میدادن ، میرفتن
ازدواج میکردن و چه زندگی آقا ، آدم دلش آب می افته! به خدا
الان که
زحمتش رو کم کردن و خودشون چادر که چاد
اول چند تا نکته میگم بعدش چند تا خبر.
1- نکته‌ی اول اینکه من می‌خواستم دیگه مطالب رو رمزدار منتشر کنم تا آشناها (یعنی اونایی که تو دنیای واقعی منو میشناسن) نوشته‌هامو نخونن. ضمن اینکه وبلاگ من مخاطب زیادی نداره؛ بنابراین نباید مشکلی پیش بیاد. اما بعدش فکر کردم چون خودم دوست ندارم از نویسنده‌ی وبلاگی که مطلب رمزدار گذاشته و گفته اگه رمز بخواین بهتون میدم، رمز بخوام، احتمالا خیلیای دیگه هم دوست نداشته باشن این کارو انجام بدن. این شد که بیخیا
مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران
 
مردی با آرزوهای دوربرد : عقار حدادی – فائضه، انتشارات لوح نگار
معرفی:
هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده می خواست اسلام « ابرقدرت » شود.
خلاصه:
این کتابی است بسیار زیبا از زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم معروف به پدر موشکی ایران.همت و اراده، استقلال، خودکفا بودن، تولید داخلی، اطاع
عکس نوشته غمگین مادرانه
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریمباید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !
پروفایل تلگرام مادر
تقدیم به آنی که بهشت زیر پایشکه مهریش تا ابد در دلم جای داردتو بهترین گل ، میان شهر گلهاییتو رنک آفتابی ، شب که می رسدمثل ستاره گویا مهتابی ،مادر خوبم دوستت دارم
عکس های زیبا با متن برای مادر
مادری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری ،وقتی می بینه هیچکس دردشو باور نداره ، با خودش میگه ” حتمأ ” من خوبم ” و سع
″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. نم‌نم بارانِ بهاری، مردمِ عابر را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌ عزیز″ پنجره را باز کرد. همر
 
انسان کیست؟ آیا انسانی وجود دارد؟
 
- پیدا نکردم. آه­! یافت نمی­ شود.
- چرا؟
- گشتم، نبود، نگرد، نیست! انسان را می­ گویم. تمام کوچه­ پس­ کوچه­ ها را گشتم، به خدا سوگند که نبود.
البته من او را از زمان تولد تاکنون ندیده­ ام اما با صفاتی که برای او ذکر کرده­ اند، گشتم. حتی نشانی­ های او را گفتم. همه می­ گفتند چنین موجودی با این صفات تا کنون ندیده ایم.
آخر مگر می­ شود چنین چیزی؟ انسان! کسی ندیده باشد؟ البته تا دلت بخواهد انسان ارسطویی می ­دیدم و می ­­ب
برنامه 
برنامه
 
 
به نام ِ خداو به تسلیت ِ این مصیبت ِ بزرگ ، سلام
*****************************************
بعضی روزا دلت میخواد یه جاهایی باشی که نیستی
بعضی وقتا دلت بدونه این که بدونی چرا .. تنگ میشه
یه دلتنگی ای که شاید خودتم دلیلش ُ ندونی
دلیلش ُ ندونی تا اون موقعی که نگاهی به تقویم میندازی و میفهمی که این احساس ِ دلتنگی از کجاست
حضرت امام صادق ع فرمودن : شیعیان ی ما حتی اگر در سرزمینی دور از زمان و مکان باشند در ایام ِ شهادت و مصیبت ِ ما .. دلهاشون بی آن که بدا
دیگر کم آورده ام. خلنگ ها و بوته های ریواس حالا دیگر حالم را مگسی می کنند. تند تند نفس می زنم. نفس کم می آوردم و از دهان هوا را می کشم تو. پی در پی تشنه ام می شود. جلودار نرم و آهسته و روان می رود. شیب ها یکی از یکی تندتر می شوند. از من فاصله دارد. هی می خواهد برود و هی من ترمزش می شوم. می دانم که سوال مزخرفی است. ولی می پرسم: خیلی مانده؟! امیدم نمی دهد. می گوید آری. خیلی مانده و می پرسد: هایده بذارم؟ می گویم: چرا که نه.
زیر پایم را دقیق نمی بینم. بهتر است که
نگاهی گذرا به ولادت،القاب و نسب پیامبر(ص)

نام؛ محمد بن عبد الله،کنیه ابوالقاسم و ابوابراهیم،القاب؛رسول اللّه،
نبی اللّه، مصطفی، محمود، امین، امّی، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر،
مبین، کریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر، یس، طه و...
آنحضرت آخرین پیامبر الهی، بنیان گذار حکومت اسلامی و نخستین معصوم در دین
مبین اسلام است.تاریخ ولادت رسول خدا(ص) روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام
الفیل برابر با سال 570 میلادی (به روایت شیعه). بیشتر
شرایط مهریه
چیزی که به عنوان مهر تعیین می‌شود باید شرایط عمومی مورد نظر در معامله را داشته باشد قرارداد زوجین راجع به تعیین مهر، قراردادی تبعی است یعنی قراردادی است راجع به مال، که جدا از اصل نکاح تابع عقد مزبور است و بدین جهت شرایط اساسی صحت معامله در مورد قرارداد مهر نیز لازم الرعایه‌است. بنابراین موضوع مهر باید واجد شرایط عمومی مورد معامله باشد که عبارت‌اند از:
 
مالیت داشتن؛ مهر باید دارای ارزش اقتصادی باشد بنابراین یک حبّه گندم و ما
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
وبلاگ بلاگفا شین   
 قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم
مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه
مهسان زلزله دایناسور بیا دیگه
سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟
مامان - نه بابا اخه کی به این نگاه میکنه تا تو هستی ؟
مامان من امروز یکم دیرتر میام
مامان - کجا به سلامتی ؟
میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا فعلا بای نفسم
خ
شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر: مریم سادات 
ادامه ی اپیزود نیلیا 

مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت بیست تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش داوود را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که ب
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
 
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت سی تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که با صدای بلند پاسخش را میداد و ناگزیر به بیداری میرسید 
 مریم السادات در آستانه ی
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
  
 داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
   سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛ 
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها